آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

دختر نازمون آوا

یکســــــــــــاله شدم

سلام گل قشنگ زندگیم عزیزترینم دیروز 11شهریور بود....یکی از روزهای قشنگ و رنگی خداوند و برای من بهترین روز خدا.... روزی که تو را از من به من دادند.... روزی که آغوش مادرانه ام لبریز از داشتنت شد روزی که خداوند به داشته هایم رنگی دیگر داد و رحمتش را بر من تمام کرد روزی که دخترم ، آوای دلنشین تمامی لحظاتم شد تـــــــــــــولد یکسالگیت مبارک عزیزم   یه کم هم از کارات بگم -آوا جون عروسک چی می گه؟ -مامان مامان می گم ماهی بشو زودی دهنت رو چر از باد می کنی و ادای ماهی در میاری خیلی راحت تر از قبل می ایستی و با کمک مبلا راه میری کلا خیلی عشق شدی:)   می دونی چرا دیروز...
12 شهريور 1390

آوای شلوغم

سلام به دختر شلوغ و بازیگوشم آوا جونم امروز اول شهریوره و البته به تاریخ قمری 22 ماه رمضانه ..... پارسال یه همچین روز و ساعتی البته به ماه قمری من توی بیمارستان بودم و در انتظار ورود شما ..... لحظات سخت و قشنگی بود و البته یکــــــــــــــسال گـــــــــــــــذشت ..... همه چیز خیلی زود می گذره و من و تو در کنار هم به همه چیز عادت می کنیم و تو خیلی سریع داری بزرگ می شی و هر روز با یاد گرفتن کارای جدید ما رو شگفت زده تر از قبل می کنی کارای جدیدی که یاد گرفتی : کلاغ پر بازی می کنی و اون انگشت کوچولوتو بالا و پایین می بری و یهو وسطش دست میزنی تا من شعر بخونم   وقتی می گم یک دو بعدش تو می گی ...
1 شهريور 1390

یازده ماهگی آوا جونم

سلام خورشیدکم سلام آوای آرامشم سلام زیباترین دریچه نگاهم سلام شکوفه خوشرنگ زندگیم                                               سلام دخترم   امروز یازدهمین ماه گرد زندگی توست و تو بر فراز بلندترین قله قلبمان طنین عشق را می نوازی و شیرین ترین و ماندگارترین لحظات را برایمان ترسیم می کنی و آرام آرام بزرگ می شوی و ما را در خلقت خالقمان افسون تر می کنی دختر عزیزم هر روز که ...
11 مرداد 1390

آوا در خانه بازی

سلام غنچه کوچکم اول اینکه خیلی با نمک شدی و به همه بچه ها می خندی و وقتی بچه می بینی این شکلی م ی شی با همه دست می دی و کلی خوش و بش می کنی به نظرم حسابی اجتماعی هستی دوم اینکه امروز عصری بردمت دکتر و بلاخره دکترت رو یافتم آخه همش نیست....خلاصه همه آزمایشاتت خوب بود و خدا رو شکر مشکلی نبود ولی این آقا دکتر وسواسی شما گفت دو ماه دیگه هم یه تست بدیم که خیالمون راحت تر بشه البته من خودم خیالم راحت شد که نتیجه آزمایشاتت خوب بود سوم اینکه امروز رفنیم با دوست جونا پلی هوس یا همون خانه شادی فرشته که اولش حسابی تو ترافیک موندیم و تو هم یه کم به غر زدن افتادی ولی و...
6 مرداد 1390

آوای شادم

سلام به دخترم که از برگ گل ظریف تره مامان جون می دونی چرا نمی تونم برات مطلب بنویسم چون کنارم می ایستی و هی دکمه خاموش لپ تاپ رو می زنی!! این لپ تاپ بخت برگشته تا میاد روشن بشه تو بازم خاموشش  می کنی بذار یه پست برات بنویسم تا شب در خدمتتم دربست تازه من که می گم نه نه نه تو  هم انگشت اشارت رو تکون می دی و می گی نه نه نه!!!!!!! قربون انگشت ریزه میزت برم من خلاصه اینکه حواست همش پیش منه و اصلا بدون من آب هم نمی خوری حتی نمی ذاری من نفس هم بکشم البته تو نفس من هم هستی و من بدون تو میمیرم ولی مدرسه هم یه زنگ تفریح داره که ما تو خونه نداریم و یه سره در خدمتتیم و شما هم پادشاهی می کنی برای خودت...
1 مرداد 1390

ده ماه و ده روزگی عسلکم

سلام عزیز دلم خوبی گلم؟ امیدوارم همیشه خوب و خوش باشی. امروز ده ماه و ده روزت شده و خیلی کارهای جدید یاد گرفتی همشون برام شیرین و دوست داشتنی هستند همه جای خونه رو که بلدی فقط من زیاد نمی گذاشتم بیای تو آشپزخونه تا دم پله می امدی و بعد میومدی بالا که می گرفتمت و با دقت کارای من رو نگاه می کردی.... ولی از دیروز دیگه یه دوری هم تو آشپزخونه زدی و من کلی خنده ام گرفت همه جا سرک کشیدی از زیر میز گرفته تا پشت یخچال و پیدا کردن سیب زمینی ها و ....... رفته بودی پشت یخچال و می گفتی نی نیه نی نیه من امدم ببینم چکار می کنی دیدم با انگشت اشارت داری عکس روی نرم کننده که یه نی نی بود رو نشون میدی قربون نی نیه گفت...
22 تير 1390

مامان شمسی

سلام آوای گلم دیروز که جمعه17تیر بود بهمون خبر دادن که مامان شمسی(مامان بابام) که یه ماهی بود مریض شده بود به رحمت خدا رفت. امروز هم مراسم غم انگیز وداع و خاک سپاری بود. وقتی شما به دنیا امدی و ما رفتیم خونه مامانم ، مامان شمسی امدن دیدنمون تا امد بهت دست بزنه تو بغض کردی مامان شمسی هم خندیدن و گفتن چه نازی داره دختر.... خلاصه همیشه که تو رو می دید می گفت دختر نازدارت چطوره.... شما که رفتنه و برگشتنه پلک رو هم نذاشتی چه برسه به اینکه بخوابی بعد از مراسم هم رفتیم باغ دماوند که به باغ مامان شمسی معروفه اخه مامان شمسی تا هوا گرم می شد می رفت اونجا ....شما هم حسابی بازی کردی همه خوابیدن الا شما ...
19 تير 1390

ده ماهگی دو دندونه

سلام دختر عسلم اینم جشن دندونی عزیزم تا اونجا برات گفتم که قرار شد ببرمت آزمایشگاه دوشنبه ظهر که بیدار شدی نمونت رو گرفتم و بردمت آزمایشگاه راستش تست خون هم داشتی خانومه کلی دستت رو اینور و اونور کرد و نتونست رگ کوچولوت رو پیدا کنه و گفت عصری ببرم تا خود خانم دکتر ازت تست بگیره منم به بابا جون گفتم تا بیاد با هم بریم اسم شما و کار شما که وسط بیاد بابایی روم رو زمین نمی زنه و خوب شد که امد وای که نمی دونی چقدر رگت سخت پیدا شد بابایی و یه خانم دیگه شما رو نگه داشتن منم باهات حرف می زدم تا حواست پرت بشه و دردت کمتر باور کن نزدیک بود غش کنم و فشارم با دیدن اون سوزن بزرگ افتاد خلاصه عزیزم به ...
11 تير 1390