آوای شلوغم
سلام به دختر شلوغ و بازیگوشم
آوا جونم امروز اول شهریوره و البته به تاریخ قمری 22 ماه رمضانه ..... پارسال یه همچین روز و ساعتی
البته به ماه قمری من توی بیمارستان بودم و در انتظار ورود شما ..... لحظات سخت و قشنگی بود
و البته یکــــــــــــــسال گـــــــــــــــذشت ..... همه چیز خیلی زود می گذره و من و تو در کنار هم به
همه چیز عادت می کنیم و تو خیلی سریع داری بزرگ می شی و هر روز با یاد گرفتن کارای جدید ما رو
شگفت زده تر از قبل می کنی
کارای جدیدی که یاد گرفتی :
کلاغ پر بازی می کنی و اون انگشت کوچولوتو بالا و پایین می بری و یهو وسطش دست میزنی تا من
شعر بخونم
وقتی می گم یک دو بعدش تو می گی سه....قربون سه گفتنت برم که یه ته بیشتر شبیه
یه شعر دیگه هم بابا جونی از وقتی به دنیا امدی برات ساخت:
دخترما قشنگه خوشگل و خوش آب و رنگه
اسمش چیه آوائ عزیز دل بابائ
وقتی می گم عزیز دله تو می گی بابا قربونت برم که شعر رو هم بلدی
چند روز پیش تا یه کم به حال خودت گذاشتم تا به کارام برسم دیدم رفتی تو اشپزخونه و یه شیشه
ایستک رو زدی شکوندی خدا خیلی بهت رحم کرد که خرده شیشه ها تو پات نرفت
با ماشین جدیدت هم بازی می کنی و می بریش دم مبل و مثل پله ازش میری بالا وقتی هم میگیرمت
کلی غر می زنی و می خوای بری روی مبل بشینی
خدا نکنه لباسها رو بذارم روی مبل همه رو پخش و پلا می کنی اگه تا کرده باشم که حسابی از دستت
حرص می خورم
تازه یه چند روزی هم هست که یه چند ثانیه ای بدون کمک می ایستی خودت هم جا می خوری و زود
می شینی
راستش گلم کارایی که یاد گرفتی خیلی زیاده ولی حافظه من خیلی محدوده و هر دفعه که می خوام
برات بنویسم یه عالمشو یادم میره
17مرداد تولد آقایی گله بود که البته نشد تولد بگیریم چون همون شب رفتیم یه مسافرت خوب
آقایی گله اول برای تمام زحماتی که برای من و آوا جون می کشی ازت ممنونیم
و دوم اینکه تولدت هزاران بار مبارک من و اوا جون خیلی خیلی خیلی دوست داریم
گفتم مسافرت خوب: آوا جون بابایی مهربون ما رو برد یه سفر خوب و به یاد موندنی
آوا و بچه تپلوووو
آوا و دریاچه توی پایتخت سیاسی
گنتینگ و مک دونالد
باغ ارکیده ها
مئزه مردم شناسی سنتوزا
پارک پرندگان
اینم دوتا همسفریای خوب و دوست داشتنیمون ملیکا و امیررضا جون
راستی دختر گلم رو همه خیلی تحویل می گرفتن و باهاش عکس می انداختن
اینم یه نمونه :
خیلی خوش گذشت تو هم کم و بیش همکاری می کردی یه جاهایی از تو بغل بودن خسته می شدی
و انقدر همه جا واقعا تمیز بود که می ذاشتمت رو زمین و می رفتی این ور اون ور
دست بابا جون مهربون درد نکنه ممنون که ما رو بردی به این سفر قشنگ
راستی همه خریدها هم مال شماست و من و بابایی فقط یه کم برای خودمون خرید کردیم
اگه برسم تو یه پست عکس لباس قشنگات رو هم می ذارم
آوا جون دختر گلم مامان و بابا خیلی دوست دارن