آوای شادم
سلام به دخترم که از برگ گل ظریف تره
مامان جون می دونی چرا نمی تونم برات مطلب بنویسم چون کنارم می ایستی و هی دکمه
خاموش لپ تاپ رو می زنی!! این لپ تاپ بخت برگشته تا میاد روشن بشه تو بازم خاموشش
می کنی بذار یه پست برات بنویسم تا شب در خدمتتم دربست
تازه من که می گم نه نه نه تو هم انگشت اشارت رو تکون می دی و می گی نه نه نه!!!!!!!
قربون انگشت ریزه میزت برم من
خلاصه اینکه حواست همش پیش منه و اصلا بدون من آب هم نمی خوری حتی نمی ذاری من
نفس هم بکشم البته تو نفس من هم هستی و من بدون تو میمیرم ولی مدرسه هم یه زنگ
تفریح داره که ما تو خونه نداریم و یه سره در خدمتتیم و شما هم پادشاهی می کنی برای خودت
این چند وقته همش کارهای جدید انجام می دی دیگه خودت بلند می شی و میاستی و دور میز
راه میری و می خوری زمین و تو گریه غر می زنی که من کلی خنده ام می گیره
آخه یهو دستت رو ول می کنی فکر می کنی یاد گرفتی نه مامان جون حالا مونده یواش یواش
منم مثل خیلی از مامانای دیگه مجبور شدم روی میزها رو جمع کنم اولش نمی خواستم جمع
کنم تا چشمت عادت کنه ولی دیدم نمی شه همش رو میزی دستته و داری همه چیزا رو میریزی
زمین اینطوری:
البته ما پشت شما رو باید توی این عکسا شطرنجی کنیم تا آبرومون نره!!! البته بابایی دلداری
می ده و می گه خونه بچه داریه دیگه باور کن شبا که می خوابی من همه چیزا رو میذارم
سر جاش ولی صبح که میشه روز از نو روزی از نو
شما شاد باش من دوباره جمع می کنم
البته دیشب بابا جون این میز رو هم گذاشت کنار تا شما هی نیوفتی!!!!
پاتوقت هم که پله دم آشپزخونه است و سیمهای که من به سختی پسبونده بودم و از زیر کابینت رد
کرده بودم همه چسبا رو کندی و پات رو فشار می دی به کابینت و سیمها رو می کشی بیرون
اینم عکس همین الانت:
قربون خندت که تا می گم آوا یک دو سه نیشت باز میشه عسلم
یاد گرفتی دستت رو می ذاری دم گوشت و با خودت حرف می زنی مثلا تلفن بازی می کنی
اینم تو و بازم سیمهای دوربین که داری باهاشون حرف می زنی
من می گم الوووو آوا .....تو هم یه عالمه حرف می زنی برام
این شلوارهایی هم که پات می کنم و یه کم بد تیپت کرده ماله اینه که زانو های نازت خراب نشن
و گرنه که همیشه خوش تیپی مادر
اینم یه عکس با کفش ورنی سفید و موهای خرگوشی که خدا می دونه چقدر سخت می ذاری
دست به موهات بزنم
چند روز پیش هم رفتیم خونه همسایمون ولی ملیکا جون نبود و تو هم سوار اسبش شدی کلی
ذوق کردی بعدش داشتن میرفتن مسافرت مامان مهربونش هم اسب رو گذاشت خونه ما تا تو
باهاش بازی کنی مرسی مونا جون
آهان راستی از غذا خوردنت بگم که از نون خوشت امده و منم هرچی می خوام بهت بدم اول یه
کم نون می دم بخوری بعد زودی غذات رو می دم فکر کنم به خاطر نمکشه که برات جالبه
الانم چند روزه غذاهایی مثل پلو ماهیچه و ماکارونی بهت می دم که فقط با دست بدم می خوری و
اصلا قاشق رو تحویل نمی گیری
دیروز هم جمعه بود و باغ یکی از دوستان دعوت بودیم و کلی خوش گذشت تو هم که از هیچی
نمی ترسی و عاشق مورچه شدی و با انگشتت دنبالشون می کنی و می کشیشون
تازه می خواستی جوجه ها رو هم بگیری
اینم چندتا عکس قشنگ
و جوی آب که کلی پاهات رو شستم و ذوق کردی:
تازه 27 تیر هم سالگرد ازدواج من و بابایی مهربونت بود که بابایی شام بردمون بیرون و کلی
خوش گذشت و برای تو هم کادو خریدیم
تا من شعر " خونه ما چه زیباست " رو می خونم تند تند میری طرف خونت
خونه ما چه زیباست میون دشت و صحراست
چه گلهای قشنگی میمونای خوش رنگی
فیل نجیبی دارم خیلی دوسش می دارم
دیر که میام به خونه شیره می گیره بهونه
البته این شعر تغییر پیدا کرده که من از همینجا از شاعرش معذرت می خوام چون من با حیوانات
روی خونه برات شعر ساختم گلم و وقتی حیوانات رو بهت نشون می دم تو کلی خوشحال می شی
و بعد از من اونا رو نشون می دی
شبها خیلی بد می خوابی و خیلی اذیت می کنی مخصوصا دو سه شبه که از دستت بابایی هم
شاکی شده!!!! نمی دونم چته شاید ماله دندونته یا دلت درد می کنه البته بهت گریپ میکچر می دم
ولی بازم بی تابی می کنی کلا خوابت توی طول روز هم کمه
راستی اگه بابا جون این پست رو ببنه می گه " باز که یه عالمه عکس گذاشتی؟"
ببخشید بابا جون آخه عکسا بیشتر گویای شیرین کاریهای این دخمل قند عسله
و البته شنیدن کی بود مانند دیدن
آوای مهربانم امیدوارم همیشه با شادیهات من رو شاد کنی و هیچ وقت غمگین نباشی
من و باباجون مهربون همیشه دوستت داریم