مامان شمسی
سلام آوای گلم
دیروز که جمعه17تیر بود بهمون خبر دادن که مامان شمسی(مامان بابام) که یه ماهی بود مریض
شده بود به رحمت خدا رفت. امروز هم مراسم غم انگیز وداع و خاک سپاری بود.
وقتی شما به دنیا امدی و ما رفتیم خونه مامانم ، مامان شمسی امدن دیدنمون تا امد بهت
دست بزنه تو بغض کردی مامان شمسی هم خندیدن و گفتن چه نازی داره دختر....
خلاصه همیشه که تو رو می دید می گفت دختر نازدارت چطوره....
شما که رفتنه و برگشتنه پلک رو هم نذاشتی چه برسه به اینکه بخوابی
بعد از مراسم هم رفتیم باغ دماوند که به باغ مامان شمسی معروفه اخه مامان شمسی تا هوا
گرم می شد می رفت اونجا ....شما هم حسابی بازی کردی همه خوابیدن الا شما !!!!
موقع مراسم هم با اینکه بیشتر زیر سایبون بودیم و هوا خنک بود و باد می امد ولی صورتت
حسابی سرخ شد و یه کم برنزه شد
مامان شمسی از بین ما رفت اما یادشون همیشه باقیست
دختر گلم مامانی حسابی دوست داره