آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

دختر نازمون آوا

شهریور گشت 91

سلام دخترک دوساله من الهی فدات بشم که هر روز بزرگتر و شیرین تر می شی ببخشید یه کم دیر پستت رو ارسال می کنم .... اول اینکه از تولد باباجون همینجوری ما براتون شمع روشن می کنیم و شما دوق می کنید.. همش آهنگ تولد رو می خوای و منم میرم کیک می خرم تا شاید شما به هوای تولد یه کم کیک  هم بخوری  آخه یه چند روزی بود که خیلی بی اشتها شده بودی اینم آوا و کیک و شمع: یه روز هم همسایه خوبمون علی جون امد خونمون ...علی جون و مامان گلش از محله ما رفتن یه کم دورتر ..امیدوارم بازم پیش ما بیان اینم دوتا جوجه ریزه میزه: برای تعطیلات عید فطر که تقریبا اخرای مرداد هم بود رفتیم ...
18 شهريور 1391

دوسالگی قمری آوا جونم

سلام عزیز دلم امروز می خواستم دومین سالگرد قمری تولدت رو بهت تبریک بگم عسلکم 22رمضان هر سال من یاد روزی می افتم که تو رو عاشقانه در آغوش کشیدم و برای همیشه در قلب خودم جای دادم یادمه اون شب مامان فاطی پیشمون مونده بود ... تلویزیون اتاق رو روشن کرد تا دعاهای احیا رو  گوش کنیم .... من نیمه هوشیار بودم و بر اثر داروها هی خوابم می برد.... سال بعدش که پارسال بود شب بیست و سوم احیا بودیم ..امسال هم رفتیم همون مهدیه با عمه جون .... امسال شب بیست و یکم هم رفتیم :) ...از ساعت حدودا 11:30 رفتیم شما که کلی سر حال بودی و هی می خواستی بازی کنی... یه کم اون طرف تر یه نی نی رو دیدی خلاصه حدودا یه...
22 مرداد 1391

بیست و سه ماهگی جوجه کوچولو

" یک دو سه چهار پنــــــج " گفتم یه بار دیگه بگو ؟؟؟ " یک دو سه چهار پنـــــــج " قیافه من دیدنی بود ...هزارتا بوست کردم اصلا تا حالا بیشتر از یک دو سه بهت نگفته بودم ..... نمی دونم از کجا یاد گرفتی و خیلی قشنگ می شماری :)   سلام یادم نره :) سلام عطر گل یاسم :) "یلام باباجون خوبی؟ " و باباجون هزار بار قربون دورت میره و می پرسه چطوری؟ " پوپم" :))))   و هزاران کلمه و نیمه جمله های کوتاه که به حرف زدنت اضافه شده صبح که بیدار میشی "مامان آشو" و جدیدا که از خوابیدن تو حال خوشت امده و نصفه شب که تازه داره خوابت میبره می گی " مامان آشو" می پرسم کجا بریم؟ "بابا جون" ...
15 مرداد 1391

بیست و دو ماهگی عسلکم

سلام عزیزترینم قریونت برم که با بزرگتر شدنت لحظه های خاطره انگیزی رو برام به تصویر می کشی.... عزیز دلم بیست و دوماه و دو روز از زندگی زیبات رو پشت سر می ذاری .... الان رفتی تو حمام و داری آب بازی و رنگ بازی می کنی.... وقتی می خوای آب بازی کنی می گی: "بیم حموم" خلاصه تقریبا هر روز در حال آب تنی هستی .... همش هم می گی : "مامان جون" می گم : "بله " بعد با زبان شیرین خودت هزارتا کلمه ردیف می کنی و می گی جدیدا " آمدم" رو یاد گرفتی روزی هزار بار می گم آوا ... می گی:"بله" می گم :"بیا" می گی :"آندن"  :) به جای "م "...از "ن "استفاده می کنی بعد خودت می گی مامان ...من می گم بله... می گی بیا... بعد خودت ه...
23 تير 1391

این روزهای دخترکم

سلام دختر خوشگلم بلاخره با شیر نخوردن کنار امدی ... و این مسیر رو به پایان رسوندی ... البته به جاش به شیشه آب عادت کردی و همش آب می خوری البته طول شب... همچنان سخت می خوابی و برای خوابوندنت باید حدود یک ساعت وقت بذارم و کلی انرژی ... گاهی انقدر باهات کلنجار میرم که خواب از سر خودم می پره!!! اواخر خردادماه دوتا عروسی داشتیم که چون یکیش تو باغ بود شما رو گذاشتم خونه مامان بزرگ پیش عمه جون ... این اولین باری بود که شما رو با خودم نمی بردم عروسی .... ولی اونجا هم به شما خوش گذشته بود هم بهونه نگرفته بودی .... 31 خرداد ماه هم عروسی پسر خاله ام بود ... برای رفتن به آرایشگاه گذاشتمت پیش آزاده جون و آیس...
3 تير 1391

بیستمین ماهگرد قشنگ ترینم

سلام عروسک خوبم روزها تند تند دارن می گذرن و تو تند تند داری بزرگ می شی... خدا رو شکر می کنم که سالم و سر حالی .... خدا رو شکر می کنم برای بودنت ، برای دیدنت ، برای درآغوش کشیدنت ... امروز بیست ماه شدی بیست ماهگیت مبارک عسلم راستش امروز برای چکاپ برات وقت گرفته بودم ولی نمی دونم چرا یهو یادم رفت آخه امروز با عمه حمیده جون رفته بودیم نمایشگاه کودک و خلاقیت .... (البته چون این مطلب نوشتنش طول کشید من امروز شما رو بردم چکاپ در بیست ماه و یک روزگی:) وزن: ١٢ کیلو ....قد :٨٢ ....دور سر:٤٧ خدا رو شکر خانم دکتر ازت راضی بود ...البته این خانم دکتر اولین باریه که شما رو ویزیت می کرد چون متاسفانه دکی خوب ...
13 ارديبهشت 1391

روز گذرها

سلام گل دختر کوچولو نمی دونی چقدر عشق من هستی.... الان تو خواب نق زدی آمدم یه مقدار شیر دادم و هزارتا بوست کردم نمی دونی چقدر بهم می چسبه .... واقعا که خیلی پر انرژی و کنجکاو شدی ...مثل این شکلکه شدی همش در حال بالا و پایین رفتن از مبل و در و دیوار ... چراغها رو که روشن یا خاموش می کنم با تعجب می گی :,اااا چندتا کلمه جدید: "محمد امین " البته یه کم مبهم می گی ولی میشه متوجه شد "مان" ...ایمان رو صدا میزنی "چوب شور" " گوش ... چشم ...ابرو ...دست ....پا " اسم عروسکت(کیتی): "تی تی" "قیقی"(قیچی) وقتی بابا خونه نیست می پرسم بابا کو : "بابا نی" (نیست) همه رو با صفت "جون" صدا میزنی ...
27 فروردين 1391

نوروز 1391

  سلام گل دختر کوچولو ...سال نو مبارک عزیزم ... امسال دومین سالیه که در کنار هم عید نوروز رو جشن می گیریم موقع انداختن این عکس هزاربار دلم ریخت که یهو از پشت نیوفتی آخه خودت هم هی بلند میشدی دوباره میشستی ... دندون شما همچنان اذیت می کنه و شما رو بیش از بیش ناراحت و بد اخلاق کرده ... امیدوارم تا چند روز دیگه بیرون بزنه و خیال هر دوتامون راحت بشه.... از روز اول عیددیدنی و دیدو بازدیدها شروع شده و شما هم یه جاهایی که خلوته خوش اخلاقی اما بعضی جاها که شلوغ تره بد اخلاق و نق نقو می شی و می چسبی به من ... خیلی صحبت کردن رو دوست داری اما هنوز به زبون خودت صحبت می کنی البته ...
7 فروردين 1391

حال و هوای نوروز 91

سلام نازنین کوچولوم بلاخره حال و هوای عید در آخرین روزهای پایانی سال ، با ورود سبزه و ماهی وارد خونمون شد... امروز شنبه بود و مامان بزرگ مهربون به همراه خانم کارگر امدند خونمون و حسابی باقیمانده کارها رو تکوندن و خونمون شد یه دسته گل  همه جا تمیز تمیز و مرتب مرتب شد توی همه کمدها ، کابینت ها و کشوها .... الته اگه من و تو و باباجون شما بذاریم که این خونه مرتب بمونه خداروشکر که به کارها رسیدم .... خلاصه الان که نشستم و برات می نویسم خونمون سبک شده ماهی ها تو تنگ بلور جا خوش کردن و سبزه قشنگمون داره تو آرامش رشد می کنه ... خیلی دم عید رو دوست دارم همه مردم یه جورایی تو تکاپو هستن انگار سر یه ساعتی همه می...
28 اسفند 1390