آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره

دختر نازمون آوا

آوا در ماهی که گذشت

سلام گل دخترکم خوبی؟ بازم معذرت که پست هات رو دیر به دیر می نویسم باور کن خیلی سرم شلوغه :) خوب بریم سر مطالب این ماه:) *با خانواده تشریف بردیم قم و جمکران زیارت :) خیلی هم خوش گذشت :) این شما و آقا امیر رضا و ملیکا جونم تو صندوق عقب ماشین:) *یه مهمونی با دوست جونامون سحرجون و آزاده جون داشتیم و شما هم کلی با آقا پارسا و آیسان جونم بازی کردید و البته بیشتر با ایسان بودی و پارسا جونم رو تنها می ذاشتی اونم میامد هی می گفت آوا :) ...خلاصه شب خوبی بود و دور هم خوش گذشت آیسان جونم...آقا پارسا...آوا گله در ضمن کفشهاتون هم از کمدتون اوردی و خلاصه هر کفشیت رو که مهمونامون پاشون می کنن دفع...
14 آبان 1391

شیرین زبونیهای دخترک

سلام گل دخترم یعنی عزیزمی خانمی کوچولو... هر کلمه ای که می نویسم یاد کلمه هایی که می گی میفتم و بیشتر دلم برای چلوندنت تنگ میشه خیلی ارام و بامزه داری جملاتت رو تکمیل می کنی این پست رو اختصاص مدیم به کلیه کلمات و کارهای شما جملات شما بیشتر دستوریه: "کولر روشن کن" "سبز رو روشن کن" ....(شمع سبز رنگ) "نانجی رو روشن کن" ...(لامپهایی که نورشون افتابیه) "آبی رو روشن کن"....(لامپهایی که نورشون مهتابیه) این از جملات دستوریت که همش باید یه چراغ یا شمعی رو روشن کنیم جملات خبری با لحن متعجبانه : "ااا آفــــــــــوشد!!" "ااا تموم شد!!" "ابروی پیگ کی کند؟ نکن".......(آخه ابروی عروسکی که خاله...
19 مهر 1391

دو ساله شدم

سلام دختر زیبای دوساله من قربونت برم که دوسالگیت رو به پایان رسوندی  این دوسال با اینکه خیلی لحظات سختی به همراه داشت ولی من به جز طعم  شیرینی  چیزی به یادم نمیاد... دو ساله شدنت پر بود از لحظات زیبای مادر شدنم دو ساله شدی و آغوشم پر شد از عطر تنت دو سال گذشت و من طعم همه بوسه هایت را با لذت به یاد می آورم با تمام شیرینی اش  و تمام عطشم لبخندهایت و صداهایت ... تکرار حرفهایم و نگرانیهایم ... باور کردن تو و خودم ... با تو بودن و در آغوش کشیدنت ... تبسمت و اشکهایم .... عشقم ، همه وجودم ، دخترم  تولدت مبارک برای تمام روزهایی که در پیش داری د...
28 شهريور 1391

شهریور گشت 91

سلام دخترک دوساله من الهی فدات بشم که هر روز بزرگتر و شیرین تر می شی ببخشید یه کم دیر پستت رو ارسال می کنم .... اول اینکه از تولد باباجون همینجوری ما براتون شمع روشن می کنیم و شما دوق می کنید.. همش آهنگ تولد رو می خوای و منم میرم کیک می خرم تا شاید شما به هوای تولد یه کم کیک  هم بخوری  آخه یه چند روزی بود که خیلی بی اشتها شده بودی اینم آوا و کیک و شمع: یه روز هم همسایه خوبمون علی جون امد خونمون ...علی جون و مامان گلش از محله ما رفتن یه کم دورتر ..امیدوارم بازم پیش ما بیان اینم دوتا جوجه ریزه میزه: برای تعطیلات عید فطر که تقریبا اخرای مرداد هم بود رفتیم ...
18 شهريور 1391

دوسالگی قمری آوا جونم

سلام عزیز دلم امروز می خواستم دومین سالگرد قمری تولدت رو بهت تبریک بگم عسلکم 22رمضان هر سال من یاد روزی می افتم که تو رو عاشقانه در آغوش کشیدم و برای همیشه در قلب خودم جای دادم یادمه اون شب مامان فاطی پیشمون مونده بود ... تلویزیون اتاق رو روشن کرد تا دعاهای احیا رو  گوش کنیم .... من نیمه هوشیار بودم و بر اثر داروها هی خوابم می برد.... سال بعدش که پارسال بود شب بیست و سوم احیا بودیم ..امسال هم رفتیم همون مهدیه با عمه جون .... امسال شب بیست و یکم هم رفتیم :) ...از ساعت حدودا 11:30 رفتیم شما که کلی سر حال بودی و هی می خواستی بازی کنی... یه کم اون طرف تر یه نی نی رو دیدی خلاصه حدودا یه...
22 مرداد 1391

بیست و سه ماهگی جوجه کوچولو

" یک دو سه چهار پنــــــج " گفتم یه بار دیگه بگو ؟؟؟ " یک دو سه چهار پنـــــــج " قیافه من دیدنی بود ...هزارتا بوست کردم اصلا تا حالا بیشتر از یک دو سه بهت نگفته بودم ..... نمی دونم از کجا یاد گرفتی و خیلی قشنگ می شماری :)   سلام یادم نره :) سلام عطر گل یاسم :) "یلام باباجون خوبی؟ " و باباجون هزار بار قربون دورت میره و می پرسه چطوری؟ " پوپم" :))))   و هزاران کلمه و نیمه جمله های کوتاه که به حرف زدنت اضافه شده صبح که بیدار میشی "مامان آشو" و جدیدا که از خوابیدن تو حال خوشت امده و نصفه شب که تازه داره خوابت میبره می گی " مامان آشو" می پرسم کجا بریم؟ "بابا جون" ...
15 مرداد 1391

بیست و دو ماهگی عسلکم

سلام عزیزترینم قریونت برم که با بزرگتر شدنت لحظه های خاطره انگیزی رو برام به تصویر می کشی.... عزیز دلم بیست و دوماه و دو روز از زندگی زیبات رو پشت سر می ذاری .... الان رفتی تو حمام و داری آب بازی و رنگ بازی می کنی.... وقتی می خوای آب بازی کنی می گی: "بیم حموم" خلاصه تقریبا هر روز در حال آب تنی هستی .... همش هم می گی : "مامان جون" می گم : "بله " بعد با زبان شیرین خودت هزارتا کلمه ردیف می کنی و می گی جدیدا " آمدم" رو یاد گرفتی روزی هزار بار می گم آوا ... می گی:"بله" می گم :"بیا" می گی :"آندن"  :) به جای "م "...از "ن "استفاده می کنی بعد خودت می گی مامان ...من می گم بله... می گی بیا... بعد خودت ه...
23 تير 1391