این روزهای دخترکم
سلام دختر خوشگلم بلاخره با شیر نخوردن کنار امدی ... و این مسیر رو به پایان رسوندی ... البته به جاش به شیشه آب عادت کردی و همش آب می خوری البته طول شب... همچنان سخت می خوابی و برای خوابوندنت باید حدود یک ساعت وقت بذارم و کلی انرژی ... گاهی انقدر باهات کلنجار میرم که خواب از سر خودم می پره!!! اواخر خردادماه دوتا عروسی داشتیم که چون یکیش تو باغ بود شما رو گذاشتم خونه مامان بزرگ پیش عمه جون ... این اولین باری بود که شما رو با خودم نمی بردم عروسی .... ولی اونجا هم به شما خوش گذشته بود هم بهونه نگرفته بودی .... 31 خرداد ماه هم عروسی پسر خاله ام بود ... برای رفتن به آرایشگاه گذاشتمت پیش آزاده جون و آیس...