بیست و دو ماهگی عسلکم
سلام عزیزترینم
قریونت برم که با بزرگتر شدنت لحظه های خاطره انگیزی رو برام به تصویر می کشی....
عزیز دلم بیست و دوماه و دو روز از زندگی زیبات رو پشت سر می ذاری ....
الان رفتی تو حمام و داری آب بازی و رنگ بازی می کنی....
وقتی می خوای آب بازی کنی می گی: "بیم حموم"
خلاصه تقریبا هر روز در حال آب تنی هستی .... همش هم می گی : "مامان جون"
می گم : "بله " بعد با زبان شیرین خودت هزارتا کلمه ردیف می کنی و می گی
جدیدا " آمدم" رو یاد گرفتی روزی هزار بار می گم آوا ...
می گی:"بله"
می گم :"بیا"
می گی :"آندن" :) به جای "م "...از "ن "استفاده می کنی
بعد خودت می گی مامان ...من می گم بله... می گی بیا... بعد خودت هم می گی آندن :)))
خیلی کلمه جدید یاد گرفتی که کمتر استفاده می کنی و بیشتر کلمات رو فقط تکرار می کنی
یه وقتایی هم با رنگ دست گل به آب می دی!!!
اینجوری:
یه پلی هوس خوب هم رفتیم با آیسان و علی و روژان و پارسا جون و دوستش:)
آوا و تلفن (عشق حرف زدن بچه ام )
مطالب بالا رو هفته قبل یعنی 13 تیرماه نوشته بودم اما چون کامل نبود ارسال نکردم ....
امروز 22تیرماه بقیه مطالب رو می نویسم امیدوارم امروز برسم این پست رو تمام کنم:)
امروز صبح هم مثل بچه اردکها تو حمام تشریف داشتید و وقتی امدم بهت سر بزنم دیدم نشستی
کف حمام و لگن کوچولوی آب بازیت رو گذاشتی روی پاهات و داری می زنی و می خونی ....
من از خنده دل درد گرفتم کلی ازت فیلم گرفتم که خوندن و زدنت رو بعدا ببینی و کلی بخندی
عزیزم :)
جمعه تا دوشنبه هم مسافرت بودیم ....خیلی هوا گرم شده ....کیش هم هوا افتضاح بود
انقدر شرجی بود که من به محض پیاده شدن از هواپیما به خودم گفتم خدا کنه آوا گرما زده نشه....
صبحها کلا خونه بودیم بعد از ظهرا هم میرفتیم پاساژ و شما کلی ماشین سواری می کردی
و اصلا هم رضایت به دیدن مغازه ها نمی دادی :(
خلاصه کلی به هوای دریا برده بودمت و بهت می گفتم کجا می خوایم بریم می گفتی " دیا"
ولی فقط یه شب تونستم ببرمت کنار ساحل تو هم فقط از شنها و راه رفتن روی اونها خوشت امده
بود و اصلا از اب و موجهای آرومش خوشت نیومد...ولی چون خیلی هوا گرم بود زود برگشتیم
راستی سبا جون هم که تقریبا یک ساله ساکن کیش هستن امدن دیدمون و کلی شما براش ذوق کردی
یه عروسی هم دعوت بودیم(دایی ملیکا جون) که شما کلی رفته بودی اون وسط و برای خودت
خوشحال بودی :)
آوا و ملیکا :)
راستی 11تیر ماه بردمت برای چکاپ دوماهانه :) وزنت 12 بود و از دوماه پیش تا حالا اضافه نشده
بود اما 2 سانت قد کشیده بودی و خدا رو شکر دکی ازت راضی بود :)
این روزهای خیلی گرم تابستون هم داره می گذره ... تو بزرگ می شی و بازیگوشیها و اذیتهات هم
بزرگتر ...البته شما نمی خوای اذیت کنی هاااان فقط انقدر بازیگوش هستی که دیگه هیچ وقتی برای
من باقی نمی ذاری...
" بابا بشین" مامان آشو" ..."رنگهای سبز ، آبی و زرد رو کامل می شناسی و اسمشون رو می گی
رنگ قرمز هم میشناسی اما هنوز اسمش رو کامل نمی گی!
همچنان که پست به نیمه شب کشیده شد .... از اتفاقی که هم اکنون افتاد هم مطلع باشی
بد نیست!
داشتم راجع به از پمپرز گرفتنت و انواع نجاست های بوجود خواهد آمده فکر می کردم!!!
ديدم يهو زدی زير گريه يه كم جا بجا شدی !!! بهت اب دادم نخوردی!!! خوابت برد
دست زدم رو پشتت ديدم خيسه!!! فكر كردم عرق كردی.. نگو تاق باز خوابيدی پمپرزت پر شده
از پشت پس داده .. پمپرزت و تمام لباسها رو عوض كردم اگه بيدار بودی ميبردمت ابكشي؛)))
حالا يه پتو نازك انداختم روی محل جرم تا باز نری روش و لباسات خيس نشه!!!
از بس که قبل از خواب آب می خوری دخترک خوب!!
تو اين دو سال اولين بار بود كه اينطوري پس مي دادی...
من ديگه از نجاست بدم نمياد قول ميدم خدا جون!!!!
و بلاخره این پست به سرانجام رسید!!
و در آخر یه عکس کارت پستالی با کشتی یونانی:)
به اندازه تمام رویاهای زیبای شبانه ات دوست دارم جوجه کوچولو جونم