آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

دختر نازمون آوا

روزهای تب دار

سلام عزیزترینم دختر گلم به سلامتی واکسن 18ماهگیت رو هم زدی ....ولی چه واکسنی شد....آوا جون مصرف استامینوفن شما رو خیلی کم خواب می کنه و برعکس خیلی از بچه ها که بعد واکسن دو سه روز استراحت کردند شما همش با پای امپول خورده ات راه میرفتی و غر میزدی فکر کنم فقط یه 3 ساعت کلا نتونستی رو پاهای کوچولوت بایستی و همش تو بغلم بود و غر میزدی که ببرمت  این ور اون ور... البته شما قبل از واکسن یه روز هم پیشواز رفتی و روز قبلش خیلی منو اذیت کردی و اصلا نخوابیدی منم واسایل رو برداشتم به بهونه واکسن رفتیم خونه مامان بزرگ جون.... و شب هم موندیم ...صبح بابا بردمون واسه واکسن ....اولش از دیدن بچه ها خوشحال بودی ...
17 اسفند 1390

هجده ماهگی گل دخترم

سلام عروسک قشنگم گل دخترم امروز 11 اسفند 90 بود و تو عزیز دل من به سلامتی 18 ماهگی رو به پایان رسوندی و یکسال و نیمت شد ... عزیزترینم یکسال و نیمگیت مبارک آوای نازم امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی دختر خوبم ناز کردن رو هم یاد گرفتی بهت می گم عروسکت رو ناز کن دستت رو می گشی روی سرش و می گی " نایی" و البته بیشتر دستت رو رو سر خودت می کشی و خودت رو ناز می کنی من واقعا با کم خوابیت مشکل دارم اصلا نمی خوای بخوابی و از وقتی بیدار می شی تا آخر شب فقط یک ساعت به زور می خوابی :( و همینطور بوسیدن رو همه عروسکهات رو می بوسی و وقتی بغلشون م...
12 اسفند 1390

بهمن نامه 90

سلام سلام کی ماهه کی ستاره آوا : من من من من کی توی دستاش گل دوستی داره آوا : من من من من سلام به هرکی دستشو بالا کرد ............. با شادیهاش سرو صدا به پا کرد  عزیزم خیلی کارات شیرین شده یه طبقه بندی می کنم که یادم نره مطالب رو :) 1-دندونات اول بهمن: دندان اسياب كوچك بالا سمت راست  دهم بهمن: دندان اسياب كوچك بالا سمت چپ پانزدهم بهمن: دندان نيش پايين سمت راست الان سيزده عدد مرواريد خوشگل داري البته اسيابهاي كوچيكت كامل نشدن و يه طرفشون زده بيرون و دوتا دندون نیش پایین سمت چپ و بالا سمت راست هم تو راه هستن و شبیه یه کوه شدند و می خوان تشریف بیارن   2-کلمات جدید  دا...
30 بهمن 1390

احوالات آوا

سلام عزیزکم گل دخترم چطوره؟ قربون اون "چطوری" گفتنت برم من... آوا جون امروز 25/10/90 هست و شما یکسال و چهار ماه و چهارده روزت شده هورااااااااا این وبلاگ پر شده از روزهای قشنگی که با هم داریم گاهی خودم میام و پستهای قبلی رو می خونم خیلی خوشحالم که خاطراتت رو ثبت کردم و از خوندن اینهمه زیبایی لذت بیشتری میبرم الان ساعت 3:10ظهر است ... خونمون خیلی ساکته البته اگه همسایه بغلیمون بذاره  من نمیدونم مگه یه نفر (مامان)و نصفی بچه چقدر  می تونن سر و صدا ایجاد کنن...  الان هم پشت در وایسادن و دارن بلند بلند با هم حرف میزنن نمی دونم چرا در خونشون رو نمی بنده ......خلاصه خیلی از دست...
25 دی 1390

آوای پر جنب و جوش

سلام آوا جونم الهی مامان فدات بشه با اینهمه کارهای دوست داشتنیت امروز یه عالمه مطلب و عکس برات دارم می دونی واقعا نمی رسم ... نمی دونم چرا اینو اول یا آخر همه مطالبت می نویسم ولی کلا تو خود معجزه هستی بد جوری به دل نشستی خوب نمی دونم از کجا شروع کنم .... هفته پیش یه مقدار دوباه خس خس سینه داشتی احتمال زیاد حالت الرژی به اینهمه آلودگی هواست ولی بازم بردمت دکی  در یکسال و سه ماه و سه هفتگی: وزنت بلاخره به 10 رسید و ما رکورد زدیم و تونستیم وزنت رو دو رقمی کنیم قدت رو نذاشتی دکی بگیره برای همین قرار شد تو خواب خودم قدت رو بگیرم که هنوز نرسیدم الان اینقدر هستی: از در و دیوار با...
7 دی 1390

468 روزگی

سلام دختر کوچولوی قشنگم امروز468روزت شده 468روز والبته شب هست که همش با من هستی + 9ماه قبلش +چندین سال از عمرم که به فکرت بودم  میدونی که من از وقتی که دانشجو بودم و هنوز ازدواج نکرده بودم برات خرید می کردم و همیشه دوست داشتم ... حالا که کنارم هستی و خدا رو شکر من به آرزوم رسیدم و یه عروسک نازنین دارم دیگه خیلی خیلی دوست دارم خلاصه اینکه 468روزه حس قشنگ مادر شدن با همه شیرینی ها و نگرانی ها با همه عشق و امید و با همه لبخندها و اشک هاش امده سراغم .... 468روزه که زندگیم در حریر نگاه تو جون گرفته و لحظه هام بی تاب در آغوش کشیدنت شده امیدوارم همیشه شاد و سالم باشی عزیزکم     ...
24 آذر 1390

عروسک نازم

سلام عروسک قشنگم خوبی مهربون مامان؟ ببخشید که خیلی درگیرم و اصلا نمیرسم برات پست بنویسم ... راستش دچار " ترس از جدایی " که بین 12 تا 18 ماهگی رخ می ده شدی و باورم نمی شه که این حالت چقدر تو رو به من چسبونده همش به پاهای من می چسبی و می خوای که با اون حالت عجیب و غریب باهات راه برم ..... همش می گی " مامانه " مامانه " و دنبال من هستی .... وای که نمی دونی شرایطم چقدر ناجور شده اصلا ازم جدا نمی شی همه کارهام مونده حتی  نمی رسم وسایل خونه رو درست جمع و جور کنم ... تازه غریبی هم می کنی و وقتی میریم مهمونی اوضاع از این بدتر می شه مخصوصا اگه بچه نباشه که تو رو یه کم سرگرم کنه که دیگه باید برم تو یه اتاق ...
6 آذر 1390