مهر90
سلام عزیز دل مامان
عروسک قشنگم امروز اول مهر هست و ماهی که همه رو به یاد مدرسه و کخصوصا کلاس اول
می اندازه..... نمی دونم شاید به همون زودی که سال اول زندگیت سپری شد بقیه سالها هم
پشت سر هم بیان و برن و شما به اول مهری برسید که باید بری کلاس اول ... البته امسال یه
کلاس اولی داریم بله ملیکا جون ... امیدوارم تو درساش همیشه موفق باشه .... می دونم تو هم
همیشه شاگرد اول می شی .... از الان دارم ذوق می کنم وقتی تصورم پر می کشه به روزی که
موهات رو ببافم و یه مقنعه سفید که نصف صورتت رو می گیره سرت کنم و کیف و خوراکیت رو بدم
دستت و بفرستمت مدرسه ... وای که چه کیفی داره بیام دم مدرسه دنبالت و تو با شوق و ذوق
دفتر دیکته ات رو بهم نشون بدی که توش نوشتی " مامان" بابا" و بیست گرفتی ....
می دونم خیلی زود اون سالها هم می رسن....
خوب یکم هم از احوالات این روزهات بگم که از هفته پیش که رفتیم گلپایگان حسابی سحر خیز
شدی و هر روز ساعت نه تا نه و نیم بیدار می شی البته خوبه چون من هم از صبحم یه کم
استفاده می کنم .... خدا رو شکر غذا خوردنت به حالت سابق برگشته و دیگه غذا رو تو دهنت نگه
نمی داری و غورت می دی ... مادر داشتی منو نصفه جون می کردی ....
البته یه مقدار غذاهات تغییر کردن و من عاشق صبحانه خوردنت شدم عسلم .... برات لقمه نون
پنیر کره و پودر گردو می گیرم یه ریزه نمی دونی چه عشقی می کنم وقتی بهت چایی که با عسل
شیرین کردم می دم و می بینم که لقمه ریزت رو داری می خوری .... ای جانم ....
خوب یه کم از گلپایگان بگم البته به روایت تصویر:
آوا جون در باغ انگور
آوا جون و زیارت امامزاده ابوالفتوح که جد بزرگوار شما هم هست
سفر خیلی خوبی بود و خیلی بهمون خوش گذشت تو هم حسابی اهل طبیعت گردی هستی و
کلی خوشت امد ....
یه کلاه بوقی از تولدت مونده که هر وقت می بینی باید سرت کنم کلا عاشق کلاهی:
دامنه کلماتت روز به روز گسترده تر می شه بیشتر مثل طوطی کلمات رو پشتر سر من تکرار
می کنی و من هم هزار تا بوست می کنم .... کارات هم مثل همیشه شیرین و دوست داشتنیه
و البته اسباب بازی اصلیت یعنی من رو بیشتر از قبل در گیر بازیهات می کنی .....
عزیز دلم خیلی دوست دارم