آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

دختر نازمون آوا

گوشواره عروسكم

1393/12/27 18:49
نویسنده : مامی
903 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عسلي ... دختر دار شدن كه ارزوي خيلي قديمي من بود و از خدا خيليي ممنونم كه هديه زيبا و فرشته كوچيك خودش رو روي زمين به ما امانت داد... خوب حالا چرا دختر! دختره و هزار قر و ناز و ادا و كرشمه... دختره و هزارتا گل سر و دامن و عطر و پيرهن... واي عاشق كمد دخترام با اونهمه لباسهاي خوشگل كفشاي رنگي و يه اتاق پر اسباب بازي هاي ريزه ريزه و عروسكخاي جور واجور... پس دختر داشتن يه مدل عروسك بازيه كه با وسايل زيادش كلي كيف ميده... حالا مامان اين عروسك خانم خيلي وقته براي اين گلدونه جونش يه گوشواره طلا شكا گل خريده بود و داده بود از حالت سوزني به حالت قلاب دار تبديلش كرده بودن و روزها رو ميشمرد تا دخترش امادگي پيدا كنه و ببره بندازه گوشش... خيليا مي گفتن هرچه زودتر سوراخ كني راحتتره اما خوب مامان عروسك خانم نمي خواست بچه اذيت بشه و مي خواست يه زماني باشه كه خودش هم تمايل داشته باشه و شوق و ذوق نشون بده... خلاصه هفته پيش كه داشت كشوي وسايل رو مرتب مي كرد چشمش خورد به گوشواره و يهگفتي به دخترك زد وگفت : ببين اين چه خوشگله دوست داري تو گوشت باشه؟ دخترك هم كه داشت عكساي كتاب رو با دقت نگاه ميكرد گفت: بله آمادگيشو دارم ... و مامانش از خوشحالي پريد و بغلش كرد و گفت خوشحالم كه اينو گفتي! بعد هم كه پدر خانواده از راه رسيد گفت بريم پاساژ پارسيان كار دارم! خلاصه رفتن اونجا و اقاهه گفت مي خوام برات بچسبونم تكون نخور... اولي رو كه زد دخي جيگره جيغي زد و يه كم كه اروم شد دومي رو زد و تموم شد! اما خوب نه تموم تموم دخي جوجه فكر نمي كرد يه " امادگيش رو دارم " انقدر درد داشته باشه! گريه كنون امد تو ماشين و ذرت مكزيكيش رو مي خورد و گريه مي كرد! پدر خانواده يه نموره عصباني شده بود و بهش مي گفت تا تو باشي ديگه به حرفاي مامانت گوش ندي!!! خلاصه همه چي عليه مامان خانم پيش ميرفت مامان خانم هم تو دلش ناراحت بود...خلاصه كه بعد از چند ساعتي روبراه شدي و تاچند روزي نميشد طرف گوشت امد .. اين پست مال دو ساله پيش قبل از عيد نوروز بود كه در حالت چك نويس مونده بود ببخشيددخترم كه ارسال نشده بو(اخراي سال ٩٣)

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)