شمال
سلام آوای خوبم
اوایل این هفته چند روز تعطیل بود(چهاردهم و پانزدهم خرداد) که وصل شده بود به جمعه و کلاً
سه چهار روزی تعطیلی داشتیم ، ما هم از تعطیلات استفاده کردیم و رفتیم شمال که خیلی هم
هوا عالی بود و شما هم با امیر رضا جون و ملیکا جون کلی بازی کردی و همش حواست به
بچه ها بود و اصلا رضایت نمی دادی که بخوابی و وقتی خوابت می گرفت خودت انقدر غر غر
می کردی و به زور می خوابیدی که نگو...... انگار از دست خودت هم ناراحت بودی...
روز اول چون به تاب عادت نداشتی خاله گلناز می برد و روی تاب می خوابوندت ولی از
روزهای بعدش فهمیدی که این تاب هم وسیله بازیه و نمی دونم از کجا یاد گرفتی که به زور
دستت رو می رسیوندی به زنجیرهای لبه تاب و می خواستی خودت بگیریشون و تاب بخوری
فکر کنم اگه دو سه روز بیشتر می موندیم می خواستی تنهایی سوار بشی یا پیاده بشی و
ما رو تاب بدی
خلاصه سفر خوبی بود و کلی هم خوش گذشت
اینم یه عکس خوشگل از شما سه تا که اینهمه با هم همبازی های خوب و مهربونی هستید
کنار برکه یا همون دریاچه در چمستان
این آقا امیر رضای مهربون که حسابی هم هواتو داشت کلی باهات بازی میکرد و می خندوندت
و البته ملیکا خانم گل هم که همش دلش می خواست بغلت کنه و هر وقت که می دیدیش
کلی براش ذوق می کردی و دست و پا می زدی
اینم کنار ساحل دریای خزر
من از همینجا روی گل هردوتاشون رو می بوسم که اینهمه خوب و دوست داشتنی هستن
امروز هم با علی آقا که متولد 20 شهریوره و از دوستای خوب و البته همسایمونه رفتیم بیرون
و من چون خیلی با عجله حاضر شدم یادم رفت برات اسباب بازی بردارم شما هم همش ماشین
علی جون رو می گرفتی و خلاصه بکش بکشی داشتین سر این ماشین
اینم آوا و علی جون
هوا خیلی گرم شده و شما هم حسابی گرمایی هستی برعکس من که سرماییم
یه موقع ها می بینم تو خونه غر می زنی میام دست می زنم به بدن نرم و نازکت می بینم
بله گرمت شده وقتی اتاق رو خنک می کنم دوباره می خندی و حسابی شاد می شی
این گرما حتی روی خوابت هم تاثیر داره و اگر گرمت بشه بیدار می شی
دختر کوچولوی عزیزم می خوام یه بار دیگه از اعماق وجودم بهت بگم:
♥♥ دوستت دارم آوای نازنینم♥♥