پیوست پست قبلی
آوا جونم چند تا چیز جا مونده بود می خواستم برات بنویسم تا بعدا بخونی
۱- تو پست قبلی یه تاپ و شورت تنته که خاله مهام وقتی فهمید تو توی دلم هستی برات خرید و
کادو بهت داد منم کلی دوسش دارم هم خاله مهام جون رو هم پسر گلش آرین رو و البته کادوی
قشنگش رو کلی صبر کردم تا اندازت بشه اون روز با کلی ذوق آوردم تنت کردم ولی یه کم تنگت
شده و من کلی غصه شدم آخه خیلی تو تنت قشنگه ....البته خاله مهام مهربون چند وقت
پیش هم رفت دبی برات یه شلوار مخملی صورتی خوشگل هم اورد و برای منم یه لباس خوشگل
زحمت کشید و اورد دستش درد نکنه خاله جونی
۲- پنجشنبه که هفت ماهت شد عصرش رفتیم دیدن دای احمد که از مکه امده بودن اونجا هم
کلی برای بچه ها ذوق کردی و یه سوغاتی هم خوردی....خوبه دیگه هرجا میریم
به تو خوب عیدی و سوغاتی میدن برو حالشو ببر
۳-از کارهای جدید دیگه ای هم که یاد گرفتی بگم: همون " گ " که می گفتی رو با همون لب و
لوچه بهم ریخته تبدیل کردی به " نه" و همش می گی "نه نه نه " انگار نه نه رو صدا می کنی
قربونت برم نه نه همون مامانه دیگه هههه
دیروز هم یه سر رفتیم دیدن بابا ناصر که تو بیمارستانه آخه مریض شده بنده خدا انشالله زودی
خوب بشه و بیاد پیش مامان بزرگ مهربون و خاله مهسا جونمون.... بابا ناصر که امد تو حیاط تا تو
رو ببینه کلی براش ذوق کردی و از دور شناختیش اونم دیگه حسابی قربون دورت رفت و شاد شد
عصرش هم رفتیم خونه مامان بزرگ مهربون و بردمت آرایشگاه ملیحه خانم تا یه کم چتریهات
رو کوتاه کنه ولی انگار زیادی کوتاه کرده...........اشکال نداره مادر زودی بلند میشه آخه خیلی
می رفت تو چشمات و اذیت می شدی.........
راستی شبا تند تند بیدار می شی و تو خواب غر می زنی من فکر کنم ماله دندوناته که بی تابت
کرده الهی من فدات بشم نبینم درد بکشی دخملی جونم
من خودم تا صبح مواظبتم تا دندونات راحت در بیان
صبحا که بابایی گله میره سر کار میارمت رو تخت پیش خودم می خوابونمت تو هم انگار همه
دنیا رو بهت داده باشن حسابی عشق می کنی و تا چشمت رو باز می کنی می بینی من
پیشتم دوباره زودی می خوابی........ساعت ۱۱ که می شه و بیدار می شی اگه من پیشت
خواب باشم دستت رو دراز می کنی و می زنی به من باورم نمی شد که منو بیدار می کنی
ولی وقتی چند بار تکرار کردی مطمئن شدم که کار خودته
اگر هم من زودتر بیدار بشم و برم از اتاق بیرون تا بیدار می شی منو صدا میزنی منم تندی
میام پیشت و با هم بازی می کنیم
تازه امروز صبح که من دستام رو بردم بالا تو هم ادام رو در آوردی و من هزارتا بوست کردم
راستی داری دس دسی هم یاد می گیری قربونت برم
الانم یه بوهایی داره میاد باید بیام پمپرزتو عوض کنمتو دسشویی که می برمت بشورمت
مسواکها رو بر می داری هرجا هم که دستت نرسه تا برت می گردونم با پات میزنی بهشون
خلاصه پروژه ای این شستنت تو دستشویی
راستی امروز یه خبر خوب هم بابایی بهمون داد و این بود که می خوایم بریم مسافرت اونم پیش
امام رضای مهربون منم بدو بدو رفتم بلیط گرفتم که یهو وسطش یه کاری پیش نیاد و برنامه بهم
نخوره آخه من دست به بلیط گرفتنم خیلی خوبه آژانس هواپیمایی هم سر کوچمون هست تو
هم همه دخترای اونجارو گذاشته بودی سر کار و حسابی براشون خندیدی
آخه می دونی چیش برام خیلی جالب بود......چند روز پیش من خیلی حوصله ام سر رفته بود
آخه یه چند روزی همش تو خونه بودیم و هیچ جا نرفته بودیم.....شب که بابایی گله امد گفتم
بریم بیرون اونم ما رو برد تجریش از اونجایی که من خیلی بی حوصله شده بودم و دوست نداشتم
برم تو پاساژا یه دفعه ای گفتم بریم امامزاده صالح و رفتیم تو حیاط که داشتم قدم میزدم بعد از
اینکه سلام دادم یهو تو دلم گفتم آقا شما که برادر امام رضا هستید به امام رضا جون هم سلام
ما رو برسونید و به مادرتون که تو مدینه هستن خلاصه تو دلم یه سفر رفتم تا مشهد و یه سفر
رفتم تا مدینه پشت در اون باغه که مادر امام رضا توش دفن هستن و نمی ذارن وارد بشیم ...
تا امروز که یهو بابایی این خبر رو داد یهو دلم ریخت پایین گفتم چه امام رئوفی هستی دیدی دلم
برات تنگ شده سریع منو طلبیدی.....فقط یه روز از سفر خیالی من تا دعوت شما فاصله
بود ......... خیلی دوست دارم امام رضا جونم
راستی آوا گلم یه بار دیگه بگم که برام خیلی عزیزی یه وقت یادت نره