تب واکسنی
این سوزنها بشکنن که پاهاتو جیز کردن
عوضش ایشالله که دیگه مریض نمی شی
آوا گله می دونم بهونه بابایی رو هم می گیری
آقا ها رو که می بینی ذوق می کنی بعد که مثل بابا جونی تحویلت نمی گیرن
می فهمی اینکه بابا جونی نبوده دوباره اخم میشی
دیشب کلی برای عکس بابایی ذوق کردی
الانم بابایی داشت حرف می زد گوشی رو ول نمی کردی
آخه الهی قربونت برم که تب داری عسلکم
دستای کوچیکت مثل تابستون داغه داغه
صورت کوچیکت گل انداخته و حسابی بی حالی
پای راستت رو اصلا بلند نمی کنی و فقط یه کم پای چپت رو تکون میدی
روروئکت رو با حسرت نگاه می کنی انگار خودت هم می دونی نمی تونی سوارش بشی
خلاصه که فقط تو بغل خودم آرومی و همش داری آواز غمگین می خونی
به امید فردا که خوب خوب بشی و با هم بازی کنیم
دوستت دارم گل قشنگم
الان فردا صبحه
ولی تو هنوز غر هستی و هنوز با ما قهری
آخه تو عزیزمی چرا ایندفعه اینقدر اذیت شدی
دیشب همش بیدار میشدی من تا چهار صبح دوم آوردم ولی بعدش مامان بزرگه به
دادمون رسید و من تونستم تا شش و نیم بخوابم
ساعت ۳ بود که تبت خیلی رفت بالا راستش منو ترسوندی جوجه
خدا رو شکر من هی دستمال آب سرد گذاشتم و حالت بهتر شد
آوا گله مامان خیلی دوستت داره مواظبتم هست