شبها:(
این سومین باریه که این مطلب رو برات می نویسم
اگه این بار هم این وبلاگ دیونه بپره بیرون دیگه نمی نویسم
--------------------------------
هر روز یه روز جدیده ، و برای تو جدید تر
هر روز یه اتفاق تازه میافته ، و برای تو تازه تر
لحظه های شیرین کشف قوانین دنیای زیبات رو برات ثبت می کنم
تا بتونم تو خاطراتت سهیم باشم
امروز چندین بار با بابا جون حرف زدیم و تو هم کلی براش آواز خوندی و دلش رو بردی
آخه عصرا که میاد خونه حسابی براش دلبری می کنی
معلومه بابایی هم دلش برات تنگ میشه با اینهمه شیرین کاری که براش می کنی
یه کم هم از خواب شب هات بگم
تا بعدا نگی من که خوب می خوابم
البته خدایی من چند ماه اول اصلا اذیت خواب شب نشدم و تو همیشه ساعت 11
می خوابیدی و فقط هر 2 ساعت واسه شیر یه کم از خودت صدا درمیوردی
ولی این ساعت ۱۱ کم کم تبدیل شد به ۱۲ ، ۱ ، ۲ ، ۳ ، و باورم نمیشه که الان تا ۴ صبح
بیداری............
و من هم یا تو اینترنتم یا دارم تو رو راه میبرم بستگی به حالت داره اگه رو تختت بمونی و
بازی کنی من هم یه چرخی تو نت میزنم اگه نه که کارم درامده و تا صبح باید بازی کنم
تو رو خدا بخواب منم خوابم میاد آخه
گاهی وقتا هم بابایی جون کمک می کنه ولی چون صبحا زود میره گناه داره دیگه
کلا الان هم غر شدی برم تا کله خاله مهسا رو نخوردی