آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

دختر نازمون آوا

شش ماهگی و غذا خوردن

1389/12/10 1:56
نویسنده : مامی
896 بازدید
اشتراک گذاری

بلاخره این روزهای دوست داشتنی رسید و تو می تونی غذا خوردن رو شروع کنی

نمی دونی چقدر این لحظات رو دوست دارم دیروز کلی آشپزخونه رو بهم ریختم تا برات یه فرنی

برنج درست کنم

وقتی برای اولین بار بهت غذا دادم قیافه دوست داشتنی دیدنی بود واقعا که لذت بخش بود

ایشالله همه این لحظات شیرین رو تجربه کنن

ولی مقدارش خیلی کم بود فقط چندتا قاشق کوچولو  ولی اونقدر برنج پخته بودم که می شد

تمام دوستات هم دعوت کنی

امروز می تونم دو وعده بهت غذا بدم،وعده صبحت رو خوردی به نظرم یه کم شلکی بود حالا برای

عصرت یه کم پر قوام تر درست می کنم

نمی دونم چرا تا غذا می خوری شل می شی و خوابت می گیره 

نکنه تا حالا گشنه می موندی آخه بعد غذا خدا رو شکر خوب می خوابی، این روزها منم

دیگه از جون رفتم مادر ، آخه مگه من چقدرم که ۶ماه هم هست که دارم شیر میدم، دیگه دارم

محو میشم ولی تو بگو شیر می خوام من بازم با جون و دل بهت شیر می دم

آخه تو عزیزمی گل نازنینمی

خلاصه اینکه دخمل گلم تو شدی همه چیز مامانی ، اصلا دیگه وقت فکر کردن به خودمم هم ندارم

همش تو

تو تو تو همچیم تو

دنیای من فقط تو

عاشقیام فقط تو

همش به این فکر می کنم که خوب بخوری ، بخوابی ، دستشویی کنی و بازی کنی

دیگه یادم رفته آرزوی دیگه ای هم داشتم یا نه !! الان تنها آرزوم این بود که بهت غذا بدم که ۲ روزه

بهش رسیدم و خیلی خوشحالم هنوز وقت نکردم به آرزوی بعدیم فکر کنم

راستی این ماه زودتر رفتیم دکی

وزن ماه ششم:۶۹۰۰............قد:۶۳...........دور سر:۴۲

دکی ازت خیلی راضیه از ماه ۶ به بعد روزی ۱۵ گرم باید اضافه بشی پس تلاش خودمون رو

می کنیم

تو این ماه خیلی کارای جدید می کنی :

اسباب بازی ها رو از این دستت می دی به اون دستت

صبحا که بیدار میشی دست و پات رو حاضر و غایب می کنی و با تعجب نگاهشون می کنی

تا یه وقت گمشون نکنی

من رو دیگه حسابی می شناسی و بیشتر از قبل بهم می چسبی و وقتی میریم مهمونی اولش

غریبی می کنی و یه کم بغض می شی

بابای جون که عصرا میاد خونه همه چیزو میزنی کنار تا بری تو بغلش و کلی براش "با" و "بو" 

 می گی کلا خبرا رو از صبح گزارش می کنی(البته خدارو شکر فقط برای بابا گزارش می کنی)

الان هم چند روزه "ما" رو می گی و کلمه هایی مثل "هوما" "ماما" هاما" "مابا" رو تلفظ می کنی

وقتی انگشتم رو می ذارم رو لبت می گی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآ تا منم انگشتم رو تکون بدم تا از صدای

خودت خوشت بیاد

خلاصه انقدر بامزه و دوست داشتنی شدی که من همش بوست می کنم

الهی قربونت برم عزیزم

اینم قیافه شلکیت بعد از غذا خوردن امروز صبح که هنوز صورتتو نشستم

۸۹/۱۲/۹

حالا که مجبور شدم ویرایش کنم تا عکسا باز بشه از امروز عصر هم بگم که سومین غذات هم

خوردی و راضی بودی ایشالله همیشه از غذا خوردن راضی باشی گل خوشگلم

البته آخراش یه کم زورت میومد قورت بدی هی بو میکردی که بیان بیرون ولی بلاخره

 می خوردیشون.

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

شیرین مامان لیلی
9 اسفند 89 22:37
به به ...مبارک باشه غذا خوردن اوا خانوم گل.... چه جیگری هستی عزیزم ... ماشالله همه چیزم میگه دیگه...
مامانی آوا جون من برنج رو خیس میکنم باید حداقل 24 ساعت خیس بخوره ..من یه شب گذاشتم خوب نشد..بعد میذارم جلوی بخاری کامل کامل خشک بشه اگر خوب خشک نشه کپک میزنه ...بعدش آسیابش میکنم....


مرسی گلم اتفاقا منتظر دستور آرد برنج بودم
مامان فرزانه
10 اسفند 89 0:26
سلام عزیزم ایشالله که غذاخور خوبی بشی واسه مامان وگرنه نمی دونی چه رنجی داره غذا نخوردن بچه........... عاشق نگاه کردنشم یه وری نگاه می کنه خودشو شیرین می کنه لپتو گاز گاز


ایشالله منم خیلی دوست دارم دهن دار باشه
مامان آریا
10 اسفند 89 9:09
سلام دوست خوبم.مرسی که به وبلاگ گل پسرم اومدی.متاسفانه ما هنوز نی نی نداریم


سلام گلم.ایشالله زودتر نی نی تون بیاد تو دلتون
مامان قندعسل
10 اسفند 89 9:38
سلام اوا گلی.غدا خوردنت مبارک ایشالله به همین زودیا سوپ بخوری بوسسسسسسس


مرسی دوست جونم
لنا
10 اسفند 89 9:52
آخی الهی قربونت برم خاله چه بزرگ شدی ماشالا جیگر این ژست قشنگت و برم آخه سفید برفی .غذا خوردن مبارک حالا حالا ها باید آرزو بکنی تا روزی که زنده ای هر مرحله یک مدل آرزو هستش امیدورام به همه آرزوهات .واسه آوا برسی


مرسی خاله لنا جونمدوستت دارم گلم
مامان فرشته
10 اسفند 89 9:54
سلام عزیزم ............. از سایت هایی که تو وبم گذاشتم استفاده کن برای شکلک درست می شه بعی از سایت ها فیلتر شده شکلک هاشون باز نمی شه بوسسسسسس


مرسی از راهنمایت گلم
فرزانه مامان علی
11 اسفند 89 17:53
سلام ....چه عجب بعد از کلی بالاخره این وبلاگتون برای ما باز شد ...هر دفعه که میومدم باز نمیشد .مبارک باشه وبلاگ آوا جون .ایشالا که همیشه توش پر باشه از خبرهای خوب .


مرسی دوست جونم خوشحالم کردی