آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

دختر نازمون آوا

روزاي اخر سال

1391/12/17 2:18
نویسنده : مامی
564 بازدید
اشتراک گذاری
سلام نازنينم؛) كلاس مادر و كودك ميريم؛) البته جلسات اخرش هستيم ...هشت جلسه يك ساعته بود... اولش فقط دنبال بازي بودي! ولي الان يه مقدار با مربي ارتباط گرفتي و تو بازيها مشاركت بيشتري داري مخصوصا "ما گليم كا سنبليم" و قسمت اخرش كه روي زمين ولوو ميشيم! عاشق اين قسمتشي؛) و خانم مربي هم براي دل كوچيكت هميشه اين بازي رو انجام ميده تا تو كلي ذوق كني؛)) و كاردستي! كه حتما عكس مي گيرم و در يه پست عكس دار همه رو يه جا ميذارم؛) خلاصه ميري ميزو صندلي رو مياري و تندي اماده ميشي تا كاردستي درست كنيم! البته بيشتر قسمت رنگ كردن و چسب كاري رو دوست داري و حواست به كار خودته؛) ... ديالوگهات واقعا جالب شدن؛) چندروز پيش ظهر كه داشتيم براي خوابيدن اماده ميشديم پتوت رو قلمبه كردي مي گي :" مامان برات كادو اوردم بازش كن ببين توش چيه!" يعني نزديك بود درسته بخورمت؛) انقدر هم جدي مي گي من فكر كردم يه چيزي اوردي؛)))... ويا اينكه مسواكت رو اوردي داري تو حال براي خودت ميزني.. مي گم آوا داري چي كار مي كني؟ مي گي:" دارم تو حموم مسواك ميزنم"! ... بعد يهو خودتو انداختي زمين! گفتم چي شد؟ گفتي:" تو حموم خوردم زمين!!"..منم با خنده گفتم خوب دمپايي هات رو ببوش نخوري زمين! تو هم اداي پوشيدن دمپايي رو با پاهات در اوردي؛)))... اخه چلوندني شدي!... و اينكه چندروز پيش كه سي دي كارتونت تموم شد موقع خواب بود... هركاري كردم نيومدي بخوابي و هي مي گفتي سي دي بذار! خلاصه امدم تو اتاق و خودمو زدم به خواب! يه كم گريه كردي و ديدي جواب نميدم هي جيغ زدي و اخرش اب دهنت پريد گلوت و اوردمت روي تخت و شيشه ابت رو دادم و خوابت برد!.. وقتي بيدار شدي مليكا دخي همسايمون داشت گريه مي كرد! رفتي رو بروي در خونمون ايستادي مي گي:" مليكا گريه نكن هيس تلويزيون خاموشه. مامان روشن نمي كنه. بخواب ديگه! چشاتو ببند" ... يعني من هاج و واج مونده بودم:|...حيفم امد ديالوگهات رو يادم بره و ننويسم:) براي خودمم جالبه وقتي زمان مي گذره و من بر مي گردم و شيرين كاريهات رو مي خونم... خيلي دوست دارم از پوشك بگيرمت به نظرم داري اذيت ميشي جاي پوشك روي پاهات مي مونه و تو همش مي خاروني ! ولي اصلا همكاري نمي كني! روي رابط هم ميشيني و كلي بازي مي كني ولي دسشويي ات رو نمي كني! البته فعلا وقتي دارم پوشكت رو عوض مي كنم تمريني رو رابط ميشونمت و اصلا قصدم دسشويي كردنت نيست اما شما هم نشانه اي از همكاري نداري...هفته هاي اخر سال٩١ داره ميگذره... خونه تكوني كه به اون صورت نداشتيم فقط كابينتها رو منظم كرديم و كمدهارو... و البته اتاق شما كه كلا همش به هم ريخته ميشه و هيچي سر جاش نمي مونه! ... اميدوارم سال به خير و خوشي تمرم بشه و سال جديد با كلي ارزوي خوب شروع بشه؛)....( راستي اون دندون پست قبلي هم سه قسمتش زده بيرون و لثه بينش هنوز اب نشده)... يه جلسه هم براي دندونت رفتيم اما دريغ از يه دقيقه همكاري! انشالله يعد عيد باز ميريم تا يه پوسيدگي كوچولوي توي دندونت رو پر كنيم؛)..اندازه ستاره ها قد تموم اسمون دوست دارم اينو بدون؛) عاشقتم عروسك نازم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان مصطفی و مهسا
17 اسفند 91 14:53
آخ ماشا اله به این آوای نازم
دوس دارم شعر خوندن و ولو شدنشو ببینم
از طرف من ببوسش
ممنون عزیزم
جوجه نارنجی ما
24 فروردین 92 16:25
کارگاه مادر و کودک کجا خاله جان؟ما سمت شرقیم در مورد این منطقه اطلاعات ندارین؟

ميام تو وبت توضيح ميدم گلم