بی پستی
سلام آوا جونم
الهی من فدات بشم که همه وقت من رو انچنان پر کردی که نمی رسم برات یه پست جدید بذارم
البته زیاد هم خبر خواستی نداشتم که بذارم
از صبح( البته صبح شما سر ظهر حساب میشه ) که بیدار می شی من همش دنبال غذا دادن
به شما هستم
اول که بیدار می شی قطره آهن که البته تمام زندگی من رو تبدیل به زنگ زدگی کرده آخه یه
موقع شما شلوغ بازی درمیاری و می زنی زیر قطره و همه جا رو لک می کنی از پتوی خوبت که
اینهمه دوسش داری گرفته تا لباس و لحفه روی تخت و غیره که همه اثاری از لک زرد آهن دارن
بعد زده تخم مرغ که اوایل بهتر می خوردی و الان زیاد دوست نداری ولی چون برات خوبه باید
بخوری
بعد از یه نیم ساعت فرنی یا حریره بادام که اونم به سختی می خوری و منهزارتا شعر می خونم
و دستم می افته تا شما رو یه دستی کلی راه ببرم و بهتون غذا بدم
آهان کلا توی تمام این مدت و بین وعده ها شیر مادر هم میل می فرمایید
البته نوش جـــانت گلم
اینجاست که یه کم خوابت می گیره و یه چرتی می زنی و من با صدای غار و غور شکمم
تازه یادم می افته که صبحانه و ناهار نخوردم و سریع می رم تا شما بیدار نشدی یه چیزی
می خورم و هزار بار میام ببینم بیدار شدی یا نه!!!
یهو می بینم یه صدای کوچولویی امد و می پرم و هوارتا بوست می کنم و کلی هم باهات بازی
می کنم
برای ظهر هم سوپ می خوری (ساعت 4بعدازظهر ) که البته من دیروز برات سوپ با بلغور جو
پختم که بدت نیومد انشالله یه کم دهن دار تر بشی مادر جون
دوباره خوابت میاد و اگه قسمت بشه یه ساعتی می خوابی و منم اگه کار خواستی نداشته
باشم میام پیشت می خوابم و تو وقتی چشمات رو باز می کنی و من رو پیش خودت می بینی
کلی ذوق می کنی الهی من قربون ذوق کردنت برم
بعد کلی بازی و شادی و خنده داریم تا بابایی بیاد
عصر هم کرم سیب یا یه پوره می خوری البته عصر که می گم ساعت 7 شبه هان
بعد بابا جون بازی می کنی خودت رو براش لوس می کنی
و دوباره به عنوان شام یه کم سوپ می خوری و فکر نکن دیگه خوابت میاد نه گلم ایندفعه که
باید راحت بخوابی اصلا نمی خوابی تا دیگه احساس خواب تمام وجودت رو بگیره اونم با کلی
برنامه .........بلاخره می خوابی و ساعت حدود 1 نیمه شبه البته اگه من خوش شانس باشم
و من هم در کنارت مثل بی هوشها از حال میرم
بماند که تا صبح چندین بار الکی نق می زنی و چندین بار هم بیدار می شی و شیر می خوری
توی تمام این لحظه ها که تو به من چسبیدی و از سر و کولم بالا میری یه نفس عمیق
می کشم و کلمه صبر رو تو ذهنم تکرار می کنم
به این نتیجه رسیدم که هرچی باهات صبوری کنم تو هم آروم تری
یه عکس خوشگل از آوا - ملیکا جون - الینا جون
یه عکس از روزی که رفته بودیم رودهن خونه دوستای بابا جون
یه عکس از آوا و حوله
این عکسم بعد از حموم که سرخ و سفید می شی
چند روز پیش که 4اردیبهشت بود هم رفتیم خونه خاله نازی و کلی عکس انداختیم که عکسا تو
دوربین خاله لناست بگیرم ازش حتما می ذارم .....و شب هم رفتیم خیابون بهار و کلی برات
خرید کردیم الته بیشتر اسباب بازی و وسایل غذا خوری خریدیم
یه وان هم برای حمومت خریدیم که وقتی تو حموم گذاشتمت توش انگار دنیا رو بهت دادن کلی
زدی رو آب و بازی کردی
فردا هم مهمون دارم و کلی کارهام مونده
ببخشید که زود زود خبرا رو نمی نویسم آخه اونجوری می شه دفتر خاطرات خودم
نمی دونم جرا این نی نی وبلاگ از خودش مدل در آورده و من نمی تونم شکلک بذارم
بازم می خوام بهت بگم که اندازه تموم زندگیم دوست دارم