آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

دختر نازمون آوا

عقد کنان

سلام فرشته کوچولوی من هفته پیش حسابی سرگرم بودیم و خودمون رو برای مراسم عقد کنان آقا حسام (پسرخاله خودم) حاضر می کردیم ... انشالله همیشه سرمون به این جور مراسم گرم باشه  .... البته برات تو پست قبلی نوشتم که یه کم آب ریز بینی داشتی اون هفته همش مریض و بی حال و غر غرو شده بودی به هردوتا مون خیلی سخت گذشت ولی خدا رو شکر هفته پیش خوب خوب شده بودی .... اما امان از دست من که یه کم ازت غافل شدم و بعد از مراسم عقد کنان تو ماشین خوابت برد و بدنت گرم شده بود وقتی از ماشین پیاده شدیم حواسم نبود یه چیزی بندازم روت و فکر کنم همون جا بود که: وای خدای من دوباره آب ریزش و مریضی سرو کلش پبدا شد .... از دست خودم خیلی...
24 مهر 1390

دندونای بالا

سلام گل دختر عزیزم مامانی بازم پستام دیر شد!!! ببخشید عروسکم ... دندونای جلوی بالات دوتاشون باهمدیگه تشریف اوردن بیرون و بلاخره خودنمایی کردن یه چند هفته ای بود که منتظرشون بودم و لثه قشنگت رو متورم کرده بودن ... بلاخره شکر خدا در امدن ... نمی دونم چرا دندونات دوتا دوتا باهم در میان ... البته مامان من هم میگه خودم اینطوری بودم ... خیلی دوست دارم ازشون عکس بگیرم و برات بذار تا ببینی ... تازه دندونای پایینت هم کلی رشد کرده و بلند شده ... اینم وقتی آوا خانوم ایستاده تی وی نگاه می کنه: راستی هفته پیش هم رفتیم خونه خاله لنا خیلی بهمون خوش گذشت و کلی ازمون پذیرایی ...
10 مهر 1390

مهر90

سلام عزیز دل مامان عروسک قشنگم امروز اول مهر هست و ماهی که همه رو به یاد مدرسه و کخصوصا کلاس اول می اندازه..... نمی دونم شاید به همون زودی که سال اول زندگیت سپری شد بقیه سالها هم پشت سر هم بیان و برن و شما به اول مهری برسید که باید بری کلاس اول ... البته امسال یه کلاس اولی داریم بله ملیکا جون ... امیدوارم تو درساش همیشه موفق باشه .... می دونم تو هم همیشه شاگرد اول می شی .... از الان دارم ذوق می کنم وقتی تصورم پر می کشه به روزی که موهات رو ببافم و یه مقنعه سفید که نصف صورتت رو می گیره سرت کنم و کیف و خوراکیت رو بدم دستت و بفرستمت مدرسه ... وای که چه کیفی داره بیام دم مدرسه دنبالت و تو با شوق و ...
1 مهر 1390