آواي دو سال و هشت ماهه
سلام عسلكم؛) عشقه مني هااان... اما همچنان كم خواب... فعال... پر انرژي... شلوغ... بازيگوش... دوست داشتني... با قوه تخيل بالا:)
خلاصه اينكه يه دخي ناز اما هيجان انگيز كه همش دنبال همبازيه و دوست داره بازيهاش رو خودش انتخاب كنه؛)... ديروز يازدهم ارديبهشت بود... تا مي گن يازدهم انگشتاي مغزم ميشمارن ١ ماه ٢ ماه... خلاصه شد ٨ ماه! دو سال و هشت ماهت تمام شد و تو يه عروسك بامزه شيرين زبوني كه با حرف زدنت و ديالوگهاي بامزه ات مارو متعجب مي كني؛)... دوسال و ٨ ماه ! نميدونم كمه يا زياده اما برام با ارزشه ... هر لحظه اش به ياد موندنيه و هر روزش پراز تغييراته ... حرف زدنت خيلي بامزه شده... خيلي وقته كامل كامل حرف مي زني ... كلمات رو به جاش استفاده مي كني و كلمات جديد رو تكرار و تمرين مي كني..."وااي خداااي من".... يكي از جملات جالبته كه با هيجان زياد و نازك كردن صدات همراهه... ظهرا كه مي خوام بخوابونمت مي گي نمي خوابم مي گم چرا مي گي اخه خورشيد تو اسمونه! ... ديروز بهت صبحانه دادم از دهنت انداختي بيرون! مي گم بخور عسله! مي گي نه نيست! مي گم پس چيه؟ مي گي نونه! ميگم خوب نون و عسله! مي گي نه نيست!!! مي گم پس چيه؟ مي گي صبحانه است!!!!!؛))))) اين چندوقته گفت وگوي جالب زياد داشتيم هي تو ذهنم جمعشون كردم بنويسم انقدر طول دادم همش پريد؛( حالا سعي مي كنم بيام و جالبهاش رو بنويسم تا برامون يادگاري بمونه! دستكشت رو تو كشو ديدي ... اوردي دستت كنم گير دادي بريم برف بازي! هرچي مي گم اينجا برف نيومده زمستونا برف مياد بازم الا و بلا برف بازي! خلاصه گفتم شب بابا بياد ازش بپرسيم كجا برف امده ما رو ببره! بعد مي پرسي كجا برف امده؟؟ مي گم يه جاي دور! بعد باز گير دادي بريم دور!!!!! شب هم كه بابا امد هنوز يادت بود هي مي گفتي بريم دور برف بازي... اخر بابا بردت تو حياط با بچه هاي همسايمون بازي كردي تا يادت بره!!!... چندروز پيش مامان فاطي امد خونمون ... عصر باباناصر امد دنبالش كه برن... شما هم رو مبل داشتي شير مي خوردي و خوابت ميومد ... مامانم بي سروصدا رفت بيرون بابام هم گفت خداحافظ و تا خواست بره بيرون دويدي پشت سرش و در حال كفش پوشيدن گفتي مامان خاطره خداحافظ! مي گم كجا ميري؟ مي گي ميرم خونشون!!!.. خلاصه مامان فاطي دلش نيومد و منم لباس و وسايلت رو دادم كه ببرنت.. بعد مي گم من نميام هان اقلا يه بوس بده ... تند تند منو بوس كردي و رفتي؛)) اينم اولين مهموني تك نفره ات بود؛) ... شب هم تو رستوران قرار داشتيم تا منو ديدي پريدي بغلم و كلي ذوق كردي؛)...الانم خوابي!! از ساعت خوابت راضي نيستم اما چون شبا دير مي خوابي مجبور ميشم صبحها بذارم بخوابي تا اذيت نشي... تازه بخوام بيدارت كنم هم بيدار نميشي و كلي غر ميزني كه آوا بخوابه! ... مي بوسمت عروسكم خيلي برام عززززيزززي
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی