آذر گشت٩٢
سلام دخترك كوچولو؛) خيلي كوچولو موچولو هستي؛) اين روزها خيلي سريع مي گذره سعي مي كنم از لحظاتش لذت ببرم... چه تلخ و چه شيرين... تو ماه اذر دوتا مسافرت خوب داشتيم يكي شمال يكي جنوب؛) شمال رو با مامان فاطي و باباناصر و خاله مهسا رفتيم و صبح كه راه افتاديم تو جاده هراز خورديم به برف و خلاصه ٥-٦ ساعتي تو جاده بوديم يه برف سنگين امد و جاده تقريبا بسته شد ولي خيلي قشنگ بود... شمال هم كلي بهمون خوش گذشت... اخر اذرماه هم با خاله سحر و گل پسرش پارسا و باباي پارسا رفتيم كيش كه هوا عالي بود مثل بهار فقط دو روز اخر خيلي باد ميومد اما از الودگي هيچ خبري نبود... اونجا هم با اقا پارسا كلي بهتون خوش گذشت اب دريا سرد بود براي همين نشد ببريمتون تو اب ولي صبحها با باباجونا مي فرستاديمتون كنار ساحل شن بازي كه كلي بهتون خوش ميگذشت بعدش هم موتور مي گرفتيد و مي امديد دنبال ما كه موتور سواري هم كلي بهتون مي چسبيد؛) خلاصه پنج روز هم كيش بوديم ولي بعد برگشت خودم مريض شدم شما هم اونجا دارو مي خوردي.. ولي خداروشكر الان چندروزه دوتايمون بهتريم؛) الانم باز به علت الودگي مدارس رو تعطيل كردن هوا داغوونه از كثيفي...اولين تاترعروسكي هم با محمد امين عزيزم رفتيد؛) جمعه پيش دايي علي امد دنبالمون و رفتيم نمايش عروسكي فرهنگسراي فدك به نظرم زياد موضوع قابل فهمي نداشت ولي خوب بد هم نبود شما هم يه ساعت رو محو تماشا شدي.. خيلي دوست داشتم زودتر ببرمت كه نشده بود انشالله بازم ميبرمت؛)...
دو روز پيش هم رفتيم ديدن ني ني تازه به دنيا امده طناز جون خيلي بامزه و ريزه ميزه بود... من واقعا يادم رفته كه تو هم همون اندازه بودي؛) و خدا رو شكر الان بزرگتر شدي؛) خلاصه اونجا زياد اخلاق خوبي نداشتي؛( نمي دونم بايد چي كار كنم؟ با اينكه كلا اجتماعي همستي و مخصوصا تو جمع بچه ها خيلي هم خوشحالي و بازي مي كني اما تو مهموني ها كسي جرات نداره باهات حرف بزنه! با جيغ و داد راهيش مي كني... تو اين مهموني هم به همه مي گفتي من ظهر نخوابيدم بداخلاقم!! البته همه روي شوخي برداشت مي كنن اما خوب كارت قشنگ نيست... حالا بايد بيشتر باهات صحبت كنم يا مهمون بازي يا قبل مهموني مخت رو بجوووم و برات جايزه بذارم كه اگه با ادب بودي بهت بدم... انشالله اين مورد هم به خوبي برطرف بشه چون بدجوري ذهن منو مشغول كرده... دختر كوچولوي عزيز تر از جانم خيلي دوست دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی