آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

دختر نازمون آوا

دندانپزشكي

1392/3/19 7:31
نویسنده : مامی
595 بازدید
اشتراک گذاری
سلام دخي كوچولو جونم؛) چند روزي بود هي دندونت رو نشون ميدادي و مي گفتي درد مي كنه... خلاصه منم ديروز صبح زنگ زدم يه دكي نزديك خونمون و براي عصري برات وقت گرفتم... خلاصه رفتيم كلينيك و طبقه اختصاصي كودكان... يه خانه كوچولو داشت كه با يه بچه ديگه مشغول بازي شديد و كلي بهت خوش گذشت كه نوبتمون شد... اولش راحت نشستي و دهانت رو باز كردي فكر كردي مثل دفعه هاي قبله كه مي بردمت پيش اون خانم دكيه! اتفاقا مانيتور هم داشت و حواست رفت به ديدن كارتون ،... بعد خانم دكي گفت دوتا پوسيدگي داري كه به عصب رسيده! منم گفتم زياد زمان ميبره گفت نه! و شروع كرد!!! اول با يه پنبه روي لثه ات مواد بي حسي زد و بعد امپول!!!! و تو همش جيغ زدي و وول خوردي و به زور نگهت داشتيم... خلاصه گفت بيرون باشيم تا بي حس بشه و تو هم تو بغلم نشستي و يه كم بعدش رفتي بازي با اون صورت كوچولوت كه يه كم يه وري شده بود.... خلاصه باز نوبتمون شد و به زور بردمت تو اتاق و از وقتي نشستي رو صندلي جيغ و گريه در حدي كه هي اب دهنت مي پريد تو گلوت و خلاصه خانم پرستار صورتت رو گرفته بود و منم بدنت رو ... انقدر تكون مي خوردي كه هنوز هم تمام عضلات بدنم درد مي كنه حتي يه لحظه هم اروم نشدي! و تا لحظه اخر فرياد ميزدي.... ميدونم خيلي تجربه بد و تلخي بود اونم بعد از اينهمه رفت و امد به مطب اون يكي خانم دكيه! ... اخه اصلا نميذاري برات مسواك بزنم هي مي گي نوبت منه! يعني خودت مسواك بزني خودت هم كه يه كم بازي مي كني بعد مسواك رو مي مالي به در و ديوار... وقتي براي بي حسي بيرون اتاق بوديم به بابا جون زنگ زدم كه بياد نا برگشتنه باهم برگرديم اخه حدس زدم ممكنه حالت خوب نباشه و نتونم رانندگي كنم... براي همين بابا امد پيشمون و وقتي بابا رو ديدي كلي با بغض رفتي بغلش؛(... سر راه هم يه مسواك جديد خريديم كه شكل زرافه است و گفتم اقا زرافه هرشب بايد دندونات رو ببينه تا باز كرم كوچولو نره تو دندونت و خانم دكي بخواد كرمها رو در بياره! ديشب به زور يه كم مسواك زدم اما اون طرف لثه ات كه كشيدم يهو باز گريه كردي منم ادامه ندادم گفتم شايد جاي امپولش درد داره... خلاصه اولين دندونت با يه عالمه ناراحتي پر شد والبته عصب كشي؛( الهي بگردم برات كه انقدر بهت سخت گذشت عزززيزز دلم؛(... قول ميدم بيشر مواظب دندونهاي كوچيكت باشم... اميدوارم بيشتر باهام همكاري كني؛) گل كوچيكم اگه واقعا مجبور نبودم هيچوقت اجازه نميدادم اينهمه اذيت بشي ... باور كن از ياد اوريش اشك تو چشمام جمع ميشه .... ببخشيد خانم كوچولوي عزيزم؛( .. يه عالمه مي بوسمت
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان فتانه
28 خرداد 92 8:39
وای چه تجربه بدی...انشالله دیگه از این اتفاقا براش نیوفته...عزیزم دوست داشتین پیش ما بیاین


مرسي گلم انشالله
مامان باران
8 تیر 92 9:52
سلام مامان اوا
امیدوارم که اوا جون همیشه سالم باشن
لطفا به وب لاگ باران منم یه سری بزنید و اگه دوس داشتین لینکمون کنید مرسی
http://4574.blogfa.com

ممنون عزیزم
فرانک
19 تیر 92 3:02
آخیییییییییییی