آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

دختر نازمون آوا

بوي ماه مهر

سلام غنچه مامان؛) از اينكه مطالب رو اينجوري اپ مي كنم معذرت مي خوام قول ميدم يه مطلب مفصل پر عكس به زودي بذارم؛)و اين روزهاي خوب مهرماه هم رسيد و بوي پاييز همه جا پيچيد؛) مهدتون هم چندتا كااب و مداد رنگي داده برات جلد كنم و اسم بزنم! واي كه اگه بري كلاس اول و لباس فرم مدرسه تنت كني من چقدر بوست كنم... فكر بزرگ شدنت هم برام شيرينه گرچه ميدونم براي اين قدي بودنت دلم حسابي تنگ ميشه... يه كم از اين روزها: بازم هم دندونسازي؛((( نمي دونم واقعا جنس دندونهات خوب نيست يا اون شيرهاي شبانه كار رو خراب كرده... از وقتي نوزاد بودي كه خوب تو خواب شير ميخوردي بعد كه از شير گرفتمت به شيشه عادت كردي و شبا شير مي خوردي بعد هم عادتت دادم قبل خواب اب بخوري... ال...
3 مهر 1392

جوجه ريزه ميزه

سلام قندعسلم... سلام شيريني زندگيم... سلام ابنبات؛) ... يعني همه جوره عاشقتم؛) ببخشيد اگه بدون عكس پست ميذارم ... الان كه دارم برات پست مي ذارم رفتي مهد كودك... خداروهزار بار شكر مي كنم كه به مهد عادت كردي و خيلي هم راضي هستي:)... با اينكه حدود ٩ صبح بيدار ميشي اما همچنان ١٠ به مهد ميرسيم.. اخه تا يه صبحانه اي رو با قر و فر بخوري و تا لباس بپوشي يك ساعت طول مي كشه... امروز كه رسيديم مربي ژيميناستيك تو سالن داشت با بچه ها كار مي كرد شما هم تندي رفتي و دمپايي ات رو دراوردي و به خاله شقايق گفتي جورابتم در بياره و شروع به بپر بپر كردي؛) منم از دم ر داشتم نگاه مي كردم يعني عاشقتم با اين شيطونك بازيهات.... بعد هم خاله شقايق امد پيشم و گفت با يكي از...
26 شهريور 1392

سه ساله شدم

سلام تموم زندگيم... سلام صورتي ترين شكوفه وجودم...سلام قشنگترين لبخند رويايي ام... سلام دخترم... دخترم زيباترين آواز هستي... دخترم پر رنگ ترين ترنم بهاري... دخترم باشكوه ترين آواي زيستن.... سلام آوايم... سه ساله شدنت مبارك دخي طلايي... سه سالت شد و همه وجودم پر از التهاب خواستنته ... سه سالته و همش تو همه لحظه ها باهميم... سه سالته يه دخترك سه ساله با شيرين زبوني هاي خواستني...و من بازهم لبريزم از هواي تو... نفسهاي تو ... تپش قلب تو .... ارامش تو ... بوسه هاي تو ...در اغوش كشيدن تو........ صدايت كه در وجودم جاري ميشود ... نگاهت كه با نگاهم گره مي خورد و دستهاي ظريف و كوچكت... همه را مي پرستم.. صنم قلبم.... سالها تند تند مي گذرد باورم نم...
14 شهريور 1392

سومین سالگرد تولد قمری گلکم

سلام گل دخترکم چند روز گذشت و بازم من دیر رسیدم ...روزهای ماه رمضون که رو به پایان میره من  دلم براشون تنگ میشه گرچه واقعا روزهای بلند روزه داری به سختی می گذره ...اما حال و هوای فشنگی به وجود ادم میده...مخصوصا شبهای قدرش.... و امسال هم شبهای قدر رو رفتیم مهدیه دم خونه مامانی با عمه حمیده و مامانی ... و البته با تشریف فرمایی شما! و شب زنده داریتون! یعنی واقعا خوابیدن رو به هیچ وجه دوست نداری...منتظری بگم نمی خواد بخوابی ... مثل فنر از جا می پری می گی صبح شد دیگه!! عاشق بیدار بودنی.... و البته این شبهای احیا و بیدار باش شما تا حوالی صبح حسابی برنامه خوابتون رو بهم زد... امروز 26ماه...
14 مرداد 1392

مهد کودک

سلام عزیزترینم هفته پیش جمعه بود که زنگ زدم به مهرنوش جون که از اقواممونه و ازش پرسیدم کدوم مهد کار می کنه و گفت مهد لاوین ... و خلاصه یه کم با هم صحبت کردیم و قرار شد روز بعدش یعنی شنبه برم اونجا بازدید.. واینجوری بود که پای ما هم به مهد کودک باز شد...این اولین مهد کودکی بود که میرفتیم بازدید ... و البته محیط خوب و ارومی داشت ..کلاسهاش خلوت بود و کمی وسایل بازی و از جمله استخرتوپ محبوبت رو داشت و اینکه دو روز در هفته استخر تفریحی یا همون اب بازی رو تو حیاط مهد دارین ... یکشنبه : از 9 صبح رفتیم منم بیرون کلاس نشستم و شما هم کلی بازی کردی... دوشنبه : نیمه شعبان بود و تعطیل بود سه شنبه :&...
8 تير 1392

دندانپزشكي

سلام دخي كوچولو جونم؛) چند روزي بود هي دندونت رو نشون ميدادي و مي گفتي درد مي كنه... خلاصه منم ديروز صبح زنگ زدم يه دكي نزديك خونمون و براي عصري برات وقت گرفتم... خلاصه رفتيم كلينيك و طبقه اختصاصي كودكان... يه خانه كوچولو داشت كه با يه بچه ديگه مشغول بازي شديد و كلي بهت خوش گذشت كه نوبتمون شد... اولش راحت نشستي و دهانت رو باز كردي فكر كردي مثل دفعه هاي قبله كه مي بردمت پيش اون خانم دكيه! اتفاقا مانيتور هم داشت و حواست رفت به ديدن كارتون ،... بعد خانم دكي گفت دوتا پوسيدگي داري كه به عصب رسيده! منم گفتم زياد زمان ميبره گفت نه! و شروع كرد!!! اول با يه پنبه روي لثه ات مواد بي حسي زد و بعد امپول!!!! و تو همش جيغ زدي و وول خوردي و به زور نگهت داشتي...
19 خرداد 1392

گاهی خوب ، گاهی بد

سلام گل دختر قشنگم عاشق چترت هستی و اینم یه روز بارونی که بردمت بیرون:) و اما ....   یک هفته خیلی سخت رو گذروندیم! خدا هیچ بچه ای رو دچار این ویروسهای افتضاح که معلوم نیست از کجا پیداشون میشه نکنه ... واقعا سخت بود! شنبه هفته پیش با خاله سحر و پارسا جون رفتیم گردش ... و البته این اولین روزی بود که من جرات کردم و شما رو با شورت بردم بیرون! و خدایی خیلی عالی همکاری کردی و با اقا پارسا که ایشون هم چند وقتیه شورت میپوشن و به قول خاله سحر دیگه نی نی پوشکی نیستن رفتیم بازی و کلی بهمون خوش گذشت! بعد امدیم خونه و شما دلدرد بدی گرفتی! البته قبل از رفتن هم دل درد داشتی ولی زیاد نبود... خلاصه این...
11 خرداد 1392

آواي دو سال و هشت ماهه

سلام عسلكم؛) عشقه مني هااان... اما همچنان كم خواب... فعال... پر انرژي... شلوغ... بازيگوش... دوست داشتني... با قوه تخيل بالا:) خلاصه اينكه يه دخي ناز اما هيجان انگيز كه همش دنبال همبازيه و دوست داره بازيهاش رو خودش انتخاب كنه؛)... ديروز يازدهم ارديبهشت بود... تا مي گن يازدهم انگشتاي مغزم ميشمارن ١ ماه ٢ ماه... خلاصه شد ٨ ماه! دو سال و هشت ماهت تمام شد و تو يه عروسك بامزه شيرين زبوني كه با حرف زدنت و ديالوگهاي بامزه ات مارو متعجب مي كني؛)... دوسال و ٨ ماه ! نميدونم كمه يا زياده اما برام با ارزشه ... هر لحظه اش به ياد موندنيه و هر روزش پراز تغييراته ... حرف زدنت خيلي بامزه شده... خيلي وقته كامل كامل حرف مي زني ... كلمات رو به جاش استفاده مي كني ...
12 ارديبهشت 1392

پروژه اي كه ناتمام ماند!

سلام دخي شيطون بلا؛) خوبي عزيزكم... شنبه هفته پيش بعد از ساعتها مطالعه و گردش در نت و دراوردن مقاله و نوشته و حرف زدن با مامانهايي كه تجربه داشتن و هزار تا چيز جور وا جور تصميمم رو گرفتم و ياعلي گفتم و به قول سحر جونم نهايت گفتم دو سه هفته اي جمع و جورش مي كنم! خلاصه دو سه روز اول با زور تشويق و اب بازي و برچسب و هزارجور ادا اصول ميومدي و گاهي جيشي مي كردي و ميرفتي... البته از سه روز اول ما جمعا دو روز در دسشويي بوديم! خلاصه رسيديم به سه روز بعدش كه فهميدي قرار از چه قراره!!! و فرار رو بر قرار ترجيح دادي! تو سه روز بعدش يه كم عصبي بود و بد اخلاق! همينجوري هم بعد بيدار شدن بايد كلي نازتون رو بكشيم تا از تختتون بيايد بيرون اماااا تو اون چندروز ...
31 فروردين 1392